سبد خرید

شفا گرفتن بابای من چگونه رقم خورد؟

امتیازدهی 5.00 از 5 در 3 امتیازدهی مشتری
(3 بررسی مشتری)

هرجا احساس کردی همه چی رو بلد شدی، همونجا کارِت تمومه

شفا گرفتن بابای من چگونه اتفاق افتاد؟

 

شفا گرفتن در ذهن خیلی از ماها چیزی عجیب و غریب و دور از دسترس است یا شاید هم فکر می کنیم مال آدم های خاصی است و ما هیچ وقت به آن دسترسی نداریم، اینجا هستیم تا به شما کمک کنیم آن را بیاموزید

من سید ضیاء هستم. دوست دارم به آنچه در مورد شفا یافتن در اینجا می نویسم با تمام وجود و قلبت گوش کنی و در مورد آن به جز بودن یک حقیقت هیچ شکی رو به ذهنت و به دلت راه ندی و قضاوت هم نکنی و پذیرای آن باشی تا آن هم بخشی از تو شود..

من یک فردی هستم درست عین شما در دل همین جامعه و با همین فرهنگ و با همین تفکرات رایج جامعه و با همین مذهبی که همه تون تقریبا دارید و با همه ی آنچه شما بزرگ شدید من هم بزرگ شدم.

اما از یک جا به بعد من با نگاهی آگاهانه به اطرافم متوجه یکسری تضادها و ناهماهنگی ها شدم. یعنی دیدم مردم آنچه می گویند با آنچه رفتار می کنند، آنچه زندگی می کنند همخوانی ندارد.

کم کم با تمام خشمی که از زمین و زمان داشتم کمی به سمت تنهایی گرایش پیدا کردم و در تهایی هایم، در اثر ناآگاهی، تمام توجه و تمرکزم بر روی مشکلات اطرافیانم، مشکلات جامعه، مشکلات مسئولان، مشکلات ناامنی و غیره … افتاده بود.

این صحبت ها برای زمانی است که من هیچ درک و آگاهی از آنچه امروز قصد گفتنش را دارم نداشتم. من بخاطر تمام خشم هایی که داشتم به هر کانال یا شبکه ای که او هم بیشتر از من خشم داشت جذب شده بودم، مخصوصا شبکه های سیاسی.

این روند سال ها زمان برد و من هر روزی که می گذشت از نظر جسمی، روحی و روانی بیمارتر و بیمارتر می شدم. تا جایی که من دیگر کنترل خشمم به صفر رسیده بود و اصلا با صدای آروم با هیچ کسی نمی تونستم صحبت کنم، حتی فرزندانم که عشق زندگیم بودند.

من به یک آدم خشن، افسرده، کم طاقت، عجول، شتابزده، بیقرار و بسیار دردمند تبدیل شده بودم. در همین حال کم کم به سن 40 سالگی هم نزدیک شده بودم و باورم بر این بود، دیگه حالا حالاها باید آماده بشم برای از بین رفتن و پیر شدن و آماده مرگ بودن.

چرا من اینطوری فکر می کردم؟ چون اغلب مردم این طرز تفکر رو داشتن و همه کسایی که با من هم سن و سال بودن، دیگه بعد از چهل سالگی تمام انگیزه زندگی شون رو از دست داده و در انتظار انواع بیماری ها می نشینند و این مورد خیلی خیلی هم برای همه عادی و طبیعیه.

تا این که شاید به خاطر جسور بودنم، به خاطر کوتاه نیومدنم و به خاطر هزاران سوال بی پاسخی که از هزار جا داشتم، چه در مورد خدا، چه در مورد دین و مذهب، چه در مورد مردم و چه در مورد هدف زندگی و هدف خلقت، خلاصه چالش های زندگی و همون ناراحتی ها من رو به مسیرهای غریبه ای سوق دادند.

منظورم از مسیرهای غریبه همان مسیرهایی است که اکنون برای من آشنا و برای خیلی از شماها غریبه هستند، به این دلیل که تا به حال کسی در مورد این چیزها، چیزی به شما نگفته است.

در تجربه های گوناگونی که داشتم، مخصوصا در مورد شغلم و آنچه در آن زمان آن را معجزه می نامیدم اتفاقاتی می افتاد که برایم عجیب و غریب و بسی سوال برانگیز شده بود. مثل همزمانی ها، لوکیشن های دقیق، قرار گرفتن در مسیر آدم مورد نیازم و هزاران فرشته که در زمان درست برای من معجزه رقم زده بودند.

این سوال پرسیدن و این اتفاقات شبیه معجزه که خاک رو تبدیل به طلا می کرد، بیشتر من رو کنجکاو می کرد که بدانم، آن پشت پرده چه خبر هست. انگاری کسی حضور دارد و صدای من رو می شنود و فورا هم پاسخ می دهد.

با کمی شک و ترید و کمی هم جسارت و شجاعت، هر چه را باید قربانی می کردم رو قربانی کردم، از هر چیزی باید می گذشتم گذشتم، هر بهایی رو که باید می پرداختم رو پرداختم، هر کتابی که می دانستم باید بخوان را خواندم، هر دوره آموزشی که فکر می کردم بهم کمک می کنه رو شرکت کردم و ادامه دادم و ادامه دادم …

این به مسیر ادامه دادن، باعث شد من از یک مغازه لوازم التحریری به یکباره وارد یک سیستم کاری جدید که هیچ چیزی در مورد آن نمی دانستم بشوم. شرکتی ثبت دادم و به تهران رفتم و دفتر زدم و صدها تجربه خوب و بد جدید داشتم.

دو سالی را در تهران با این شغل و شغل های دیگر گذراندم و در انتهای آن برای دوره هایی تخصصی وارد آموزش دیدن شدم. البته آنچه آموزش دیدم به آنچه امروز آموزش می دهم چنان شباهتی ندارد، اما آن آموزشی پلی برای رسیدن من به اینجایی که اکنون هستم بودند. خیلی زود این آموزش ها تمام شد و من مجددا به شهر محل زندگی ام برگشتم.

بعد از بازگشت از تهران من به مدت حدودا دو سال، این بار بصورت آگاهانه تنهایی را برای خودم انتخاب کردم. یعنی این تنهایی که این بار با آگاهی انتخاب کرده بودم، با تنهایی قبلی که از ناچاری تنها شده بودم کاملا فرق داشت.

انگار من می دانستم که به دنبال چیزی هستم و چه کاری می خواهم انجام دهم، اما نه بصورت واضح. یعنی همان سوالاتی که در خلوت خودم می پرسیدم داشت من رو به مسیری تازه می برد تا با دنیایی جدید آشنا کند.

کم کم در ادامه مسیر من با آموزه هایی آشنا شده بودم که می گفت شما خالق تمام صددرصد زندگی تان هستید و هر چیزی که اکنون توی زندگی تون دارید، خالقش خودتان بودید و باید مسئلولیتش را بپذیرید و تلاش کنید بهترش کنید!

یعنی چه خوشحالی و چه غمگین، چه ثرتمندی و چه فقیر، چه خوشبختی و چه بدبخت، چه سالمی و چه بیمار تمامش ساخته ذهن خودت هست و خودت این کار رو برای خودت کردی، اگر ناراضی هستی می تونی تغییرش بدی.

در ابتدا من خیلی نسبت به شنیدن این آموزه ها مقاومت داشتم و باورم نمی شد که من خودم خودم رو بیمار کرده باشم، خودم خودم رو افسرده کرده باشم، خودم خودم رو به دام پلیس انداخته باشم، خودم باعث آن همه تصادفات شده باشم و الی آخر…!!!

تا این که قوانین رو بیشتر یاد گرفتم و بیشتر درک کردم و پذیرفتم که خودم مسئول همه چی بودم و بلافاصله از ذوقی که داشتم تصمیم گرفتم از آن به بعد خودم همه چیز رو همون طوری که دوست دارم بسازم.

تصمیم گرفتم اول سلامتی ام را برگردانم و بعد تمام خشم ها و کینه ها و نفرت ها و جنگ طلبی ها رو از وجودم پاکسازی کنم و تا آنجا ادامه دهم که به آن آدمی که دوست دارم تبدیل شوم.

این روندِ رو به بهبود من، از سال 93 بصورت خیلی خیلی جدی شروع شده و من مرتبا بر روی آن سرمایه گذاری کردم و در این چرخه بهتر و بهتر شدن قرار گرفتم و احتمالا تا پایان عمرم هم ادامه خواهد داشت.

این بود خلاصه روندی  که من از یک آدم از همه جا بریده، افسرده و بیمار به یک فرد سالم، تندرست، خوشحال و خوشبخت تبدیل شدم.

بعد از آگاه شدن من از قوانین زندگی و قوانین جهان هستی و این که می توان از این قوانین برای رسیدن به هر چیزی استفاده کرد، بشدت و با تعهد به دنبال کیفیت دادن و رسیدن به قدرت های ماورائی خودم بودم. اما هیچ راه دقیقی هم برای آن بلد نبودم چون هنوز ابتدای مسیر بودم.

چیز زیادی در مورد این موضوع که من آیا دوست داشتم روزی درمانگر بشوم یا این که بتوانم از طریق قدرت های درونی خودم کسی را شفا دهم یا درمان کنم یادم نمیاد. ولی احتمالا علاقه داشتم که به سمت آن هدایت شدم.

من به این یقین رسیده بودم که می تونم خودم رو از طریق قوانین درمان کنم ولی در مورد دیگران شاید چیزی نمی دونستم و اگر هم می دونستم واقعا چیزی یادم نمیاد.

وقتی که من خودم یواش یواش حالم بهتر شده، شرایط روحی ام تغییر کرد، خندان تر و شادتر شدم و مرتبا سپاسگزاری انجام می دادم و در مورد آموزه هایی که آشنا شده بودم مرتبا تمرین می کردم، با دریافت یک الهام نزد یک بیمار رفتم و کمی با او صحبت کردم و در کمال تعجب خیلی زود او شروع به درمان شد.

من با پدیده شفا گرفتن و شفا دادن در سال 95 آشنا شدم، آن را بر روی چندین بیمار انجام دادم و به آن ها کمک کردم که به زندگی برگردند. و نتایج بی نقص بود و غیر قابل تصور!

بعد از آن زمان، دیگر من به درمان های حضوری ادامه ندادم و به کشور ترکیه مهاجرت کردم و آموزش ها رو از طریق سایت و بصورت آنلاین به صدها نفر یاد دادم  و آن ها توانستند خودشان را شفا دهند یا درمان کنند. (در بخش دیدگاه ها در هر صفحه می توانید این نتایج را مطالعه کنید)

اما اعتراف می کنم، آنچه امروز از شفا گرفتن و شفا دادن می دانم و می گویم چیزی است که صدها بار کیفیت آن از آن زمان من بالاتر و قابل درک تر است چون تجربه های چند سال اخیر من خیلی به من در درک بیشتر این قوانین کمک کرده اند و از این جهت من توانایی ام در این موضوع صدها بار بیشتر از گذشته است.

من در آن سال ها این قدرت را در خودم ایجاد کرده بودم که بتوانم این کار را بکنم، به دیگران هم کمک کردم، شفا هم گرفتم، شفا هم دادم، اما مراحل و چگونگی رخ دادن آن برایم گنگ بود و درک نمی کردم که چه چیزی باعث این معجزات یا شفا گرفتن می شود. یعنی انجامش می دادم، نتیجه هم می گرفتم اما درکی از آنچه رخ می داد نداشتم.

امروز که دارم با شما صحبت می کنم و این فایل بسیار زیبا و پر از آگاهی رو براتون ضبط گرفتم بیشتر از همیشه بر این قوانین مسلط شده ام و می توانم درک کنم که چیزی در آدمی وجود دارد که می تواند بصورت معجزه آسایی در ظرف یک ساعت یا یک روز یا سه روز یا نهایتا 5 روز در او شکوفا شود و او را کاملا درمان کندو جوری که انگار نه انگار که او سال ها بیمار بوده است.

اجازه دهید ماجرای شفا گرفتن بابای خودم رو که در فایل این جلسه کامل توضیح دادم، بصورت نسبتا کامل اینجا برای شما شرح دهم.

من اوایل امثال بعد از مدت ها به شهر محل زندگی قبلم، یعنی همان روستایی که پدر و مادرم نیز در آنجا ساکن هستند آمدم. وقتی با پدرم روبرو شدم باورم نشد که او چقدر در این مدتی که من او را ندیده بودم ضعیف و بی روحیه شده است.

نگاهش کردم، انگار دیگر هیچ امیدی به زندگی یا زنده ماندن خودش نداشت. پدرم که بسیار فرد اکتیو و فعالی بود و همیشه با همین سن و سالش باید طول روز رو فعالیت می کرد، حالا صبح تا شب قرص اعصاب و دیگر داروها را می خورد و می خوابد.

از نظر آنچه من مشاهده می کردم و آنچه من بلد بودم باید فوری می پریدم تا سری او را درمان کنم. اما از آنجایی که قوانین طبیعت را بهتر از قبل می شناسم، فقط هر روز که او را می دیدم نگاهش می کردم و هیچ واکنشی نشان نمی دادم.

من می دیدم که بابای من در حال فرو ریختن است و چیزی دیگر نمانده که بدنش را ترک کند، اما از طرفی هم می دانستم که او تا آماده کمک گرفتن از من نباشد و من را برای کمک درخواست نکند و یا باور نداشته باشد هیچ کاری برایش نمیتوانم انجام دهم.

بابای من هم مثل اکثر مردم، آنقدری که به دارو و دوا اعتقاد دارد یک هزارم آن، نه به من و نه به خدای من اعتقاد نداشت. ولی همین بابا اگر دکتر یک زهر هم به او می داد او با عشق تمام اونرو می خورد، مثل خیلی از مردم دیگر.

من آنقدر صبر کردم و آن صحنه ها را بدون قضاوت و بدون دخالت مشاهده کردم تا آنجایی که دیگر بابای من برایش واضح شده بود که در حال رفتن است. همان جایی که وهم و ترس وجودت را فرا می گیرد.

زمانی که انسان چه از مرگ بترسد و یا چه شرایط زندگی آنقدر خسته اش کند که مرگ را جلوی چشمهای خودش ببیند، انگاری نامحسوس یک کمکی را تمام وجودش طلب می کند که در دیگر شرایط او این کار را نمی کند.

وقتی بابا در آن حد ترسیده بود، اما آن را آشکار نمی کرد به دنبال آماده شدن برای رفتن پیش پزشکی متخصص در شهری دور از شهر خودمان بود. درست در همان لحظاتی که آماده رفتن شده بود من از راه رسیدم و نمی دانم چه چیزی گفتم، ولی او را از کارش و تصمیمش پشیمان کردم.

بابای من اونروز از رفتن پیش پزشک منصرف شد ولی برای من محسوس بود که از درون کمی در جنگ با خودش بر سر رفتن و نرفتنش پیش پزشک است و گاهی راضی از نرفتن و گاهی هم پشیمان از نرفتن.

چند روز گذشت و او دیگر از رفتن پیش پزشک حرفی نمی زد اما حال و روز بهتری رو هم نداشت. فقط کمی انگاری بیخیال تر شده بود. شاید همان اطمینان درونی یا همان خیال راحتی درونی بعد از وعده خداوند توی اون اتفاق افتاده بوده، کسی  چه می داند.

تا این که یکی از روزها من برای صرف نهار خونه بابا اینا رفتم، کمی باهاش صحبت کردم و دیدم اصلا حال جواب دادن رو هم نداره و در حال چُرت زدن هست، از بس که بدنش ضعیف و بی رمق شده بود و در عین حال بخاطر مصرف دارو هم بود.

من نهارم رو که خوردم برگشتم به طبقه بالا، جایی که اتاق خودم بود. به محض ورودم به اتاق به یکباره یک حسی یک پیامی یک الهامی رو دریافت کردم که گفت زود برگرد و به بابات کمک کن، همین الان وقتشه!

شاید باورتان نشود بابای من هم مثل بیشتر مردم به خاطر اعتقاداتش، هیچ وقت کارها صحبت های من رو نمی تونست قبول کنه حتی اگر همه مردم اونرو تایید می کردند. اما این موضوع برای من خیلی طبیعیه، چون می دونم اونا چیزی دیگری رو باور دارن و حاضر به قبول چیزی جدید نیستن.

وقتی به الهامم توجه کردم بلافاصله پیش بابام برگشتم. بهش گفتم بابا بلند شو بیا اینجا دراز بکش، در کمال تعجب دیدم که بابا بدون این که بپرسه برای چی یا می خوای چکار کنی، بدون کمترین سوالی یا مقاومتی بلند شد و به سختی به جایی که من گقتم آمد و دراز کشید.

یک عبارت تاکیدی به زبان ساده و با خط درشت که بتواند بخواند را برایش نوشتم و از او خواستم با من همکاری کند و این عبارت رو با صدای بلند و با من هم صدا بخواند.

شروع به انرژی دادن به بابا کردم. کل بدنش رو یکی دو دور انرژی دادم و اطراف سرش رو نیز انرژی دادم. چیزی حدود پانزده دقیقه کار من طول کشید و پایان کارم رو به او اعلام کردم و ازش خواستم تا فردا آن عبارت رو مرتبا با خودش تکرار کند.

فردا که رفتم به دیدینش، مادرم گفت در طی پنج شش ماه اخیر حتی اصلا هیچ وقت اینجوری که دیشب به خواب رفته بود، تا حالا نخوابیده بود. لازمه بگم اولین تاثیر دریافت انرژی خواب عمیق و بی سابقه ای است که فرد تجربه می کند، چیزی شبیه به مرگ.

اونروز رو هم با یک عیارت تاکیدی دیگر شروع کردم و همان کارهای روز قبل رو ادامه دادم . بابا کاملا تسلیم من بود بدون کمترین واکنشی یا ترسی یا حتی سوالی و من به اندازه حدود پانزده دقیقه کارم رو انجام دادم و برگشتم به اتاق خودم.

برای روز سوم دوباره به مدت پانزده دقیقه من همین کار رو با او کردم و با یک عبارت جدید جلسه رو تمام کردم و به اتاقم برگشتم. چیزی که یادم می آید این است که مادرم گفت هر سه شبی که بهش انرژی دادی کاملا خوابش سنگین شده است و این درحالی بود که بابای من هم از مادرم می گفت که او هم به شکل عجیبی تا صبح بر روی یک دنده خوابیده است. یعنی مادرم نیز از این انرژی و از این فضا بهره برده بود و تحت تاثیر قرار گرفته بود.

خب من طبق حس خودم دیگر این روند رو ادامه ندادم و حس کردم که بابای من درمان شده است و این رو می تونستم حس کنم. تا اینکه رفته رفته از روزای بعد در چهره، کلام و رفتار بابای من چیزی جدید موج می زد، که همه چی به بهتر از قبل تبدیل شده است.

چند روز بعد مهمانی داشتیم که بابای من کل اون تایم رو صحبت می کرد و انگار نه انگار که قبلا بیمار بوده است، این در حالی بود که فقط چند نفر از بچه ها از عمق بیماری بابا خبر داشتن و خودش هم از اصل بیماری بی خبر بود. چون نتیجه آزمایشش رو بهش نگفته بودن!

بابا قبلا آزمایشی رو گرفته بود که توسط پزشکش براش نوشته شده بود. در اون آزمایش نشون داده می شد که پروستات بابای من از خط قرمز یعنی عدد 80 هم عبور کرده است، در صورتی که نرمال آن بین عدد 2 تا 4 بوده است.

اما آن چه دو یا سه هفته بعد از درمان بابا، از طریق انرژی در آزمایشش نشان داده می شد، مطابقت می کرد با آنچه در زمان تولدش داشته است یعنی اونقدر نرمال و طبیعی. باورتان بشود که عدد بالای 80 به عدد 2 یعنی حداقل آن رسیده بود. بابای من دیگر هرگز به پزشک مراجعه نکرد.

امروز که حدود دو ماهی از این موضوع می گذرد متوجه شدیم که نه تنها بیماری پروستات بابای من کامل و صددرصد درمان شده است بلکه لرزش دست های او نیز بعد از بیست سال کامل از بین رفته است.

او اکنون فردی آرام تر، صبورتر، بی اهمیت تر نسبت به اطرافش و بسیار بسیار سر حال و سر ذوق است و در کنار او مادرم نیز بی بهره نمامنده است و او هم درد پاهایش تا حد بسیار زیادی درمان شده است و روحیه هر دو عالی است و این است تاثیر انرژی شفابخشی که در تک تک شماها وجود دارد

من به لطف خدای خوبم، به آنچه امروز اینجا می گویم تقریبا آگاه و مسلط هستم و این توانایی را در خودم می بینم تا به کسانی که می توانند من را باور داشته باشند کمک کنم که یاد بگیرند خودشان را درمان کنند یا دیگران را شفا دهند.

مراحل یادگیری این علوم غریبه هم مثل هر علم دیگری نیازمند، یادگیری، تعهد، پشتکار، باور داشتن و پیگیری است. و هر کسی که بخواهد می تواند آن را بیاموزد.

یعنی فرد شما هم می توانی آن را یاد بگیری و بر آن مسلط شوی، تا آنجا که هم خودت را شفا دهی و هم به دیگران کمک کنی که خودشان را درمان کنند. این علوم حتی از نظر علمی هم تا حد زیادی پذیرفته شده و تعریف دارند. شاید بخش کمی از آن هم به ماورالطبیعه ربط داشته باشد که ما به آنجا دسترسی داریم اما از چگونگی رخ دادنش بی اطلاعیم.

شفا گرفتن شما، در مورد هر بیماری که از آن سخت تر و لاعلاج تر نیست امکان پذیر است، چرا که من تمام این موارد را خودم با دانشجویان و کسانی که خداوند به طریقی در مسیرم قرار داده است بارها و بارها امتحان کرده ایم و از آن نتیجه گرفتم.

حتی خود من هم با سابقه بیماری که پیشتر در مورد آن صحبت کردم، اکنون حدود ده سال است که توانستم دارو و دوا و دکتر را از زندگی ام حذف کنم و در سلامت کامل بدون کمترین مشکلی زندگی کنم، با یک آرامش وصف ناشدنی.

نه تنها که شما با یادگیری اصول و قواعد مختلف می توانید جسم تان را شفا دهید، شما می توانید روح تان را مداوا کنید که در اثر آن جسم تان همیشه در سلامت خواهد بود.

می توانید کیفیت زندگی تان را بهبود ببخشید، می توانید آمار رخداهای زندگی که آن ها را طبیعی می دانید را به حداقل یا حتی به صفر برسانید. این ها تجربه های این روزهای زندگی شخصی خود من است.

این که چقدر حرف های من را باور می کنید من مسئولش نیستم. اما معمولا آدم ها بی ارزش ترین و خطرناک ترین چیزها را هم یک بار امتحانش می کنند، حتی اگر بگویند این زهر است!

من از شما دعوت می کنم بعد از این که قضاوت نکردید، حالا بیائید شروع کنید و امتحانش کنید. این تست کردن هیچ چیزی را از شما نمی گیرد، حتی هیچ آسیبی به هیچ جا نمیزند. اگر هر زمان نخواستید برگردید و به همان زندگی قبلی تون ادامه بدید

دوست دارم شما هم جزو کسایی باشید که روزی خبر شفا گرفتن تون رو به من میرسونید

من عاشقتتتونم

فایل صوتی

فایل تصویری

شما داروخانه ای را در وجودتان دارید که تمام داروهای کشف نشده را در خودش دارد. کافیه به داروخانه تان سر بزنید

3 دیدگاه برای شفا گرفتن بابای من چگونه رقم خورد؟

کیفیت
ریویوایکس
100%

برای این آیتم یک نظر بنویسید

03 نفر از مشتریان دیدگاه ثبت کرده‌اند

مرتب‌سازی بر اساس

  • آرزو سلطانی

    آرزو سلطانی

    🇮🇷
    IR

    به نام خداوند یکتا 🌟🌟🌟
    درود بر استاد ضیاء گرامی و دوستان خوب🙏🌹
    چقدر عالی استاد گرامی ، خداروشکر که با انرژی و حال خوب و باور درست و امیدواری پدرتون بهبود پیداکردند و سلامتی شون رو بدست آوردند.🤲🤲🤲
    الان که دارم این دیدگاه رو مینویسم یه مقداری از سایت دور شده ام ولی با تمام وجودم حرفهای استاد ضیاء رو قبول دارم ، چون این اتفاق دقیقاً برای خودم افتاده است و سلامتی ام را با گوش دادن و تکرار کردن امپراطوری عشق
    بدست آوردم و متوجه شدم که ذهن چقدر قدرت دارد و اگر
    در مسیر درستش قرار بگیرد و ما هم در مدار درست و خوب
    خودمان باشیم هر چیزی که به این ذهن بدهیم ، اون هم به زندگی خودمون بر می گردد یعنی مثبت فکر کنیم نتیجه
    هم مثبت است👏👏👏و عکس آن هم هست .👍
    البته اول باید روی خودمان کار کنیم ، زیرا تا زمانی که خودمان به شناخت و آگاهی نرسیم و باورهایمان قوی نباشد
    هیچ کاری نمی توانیم برای کسی بکنیم ، حتی به درد خودمان هم نمی توانیم بخوریم👍
    روی خودمان کار کردن هم برنامه میخواد یعنی مرتب و پشت سر هم تمرین کردن و مسیر آگاهی رو ادامه دادن وگرنه اگر
    مثل الان خودم که شل کن و سفت کن فایل گوش بدیم اون نتیجه دلخواه رو نمی بینیم ، ولی اگر مستمر و ادامه دار باشد قطعاً نتایج عالی و شگفت انگیز بدست می آوریم 👍👏
    به امید روزهای بهتر👏👏👏
    سپاسگزارم استاد بزرگوار 🙏🌹

    ۱۴۰۳-۰۹-۰۷

    اشتراک‌گذاری در

    آیا مفید بود؟

  • زهرا طیبی

    زهرا طیبی

    🇮🇷
    IR

    به نام خالق عشق و زیبایی
    سلام و درود خدمت استاد بزرگوارم
    فوق العاده لذت بردم از این فایل ، من عاشق این انرژی درونی هستم
    انرژی که خداوند در وجود تک تک ما قرار داده و فقط کافی ست باور کنیم و از آن استفاده کنیم
    دیشب کمی سرماخورده بودم ، یکدفعه یاد این انرژی شفابخش و صحبت های شما افتادم سریع آهنگ مدیتیشنم رو روشن کردم و
    شروع کردم به دادن این انرژِی ، بعد از مدتی خوابم برد و من درآرامش کامل بودم صبح که بیدار شدم اثری از سرماخوردگی نبود
    خدا رو شکر می کنم که با شما آشنا شدم و در این مسیر پر از عشق و نور قدم گذاشتم
    استاد خوبم از صمیم قلبم تبریک می گویم برای این حال خوب پدرتان ، و سپاس که هستین و یادآوری می کنین
    پاینده باشید سربلند تا ابد❤️❤️❤️🌷🌷🌷

    ۱۴۰۳-۰۹-۰۶

    اشتراک‌گذاری در

    آیا مفید بود؟

  • مینا فیاضی

    مینا فیاضی

    🇮🇷
    IR

    به نام
    خدای من
    خدای تو
    خدای ما
    خدای مهربان
    خدای نشانه های فراوان
    🌸🌸🌸🌸🌸🌸

    با تغییر باورها
    هر چیزی که تا امروز غیر ممکن بود ممکن میشه✅

    عبور از چارچوب های محدود کننده✅

    من به شخصه به صحبت های استادم ایمان دارم😍

    در تاریک تربن نقطه زندگی بودم که فکر میکردم این دیگه نهایته تاریکیه و تاریک تر از این نیست
    با هدایت شدن به این سایت و قرار گرفتن در مسیر آگاهی
    تونستم چالشمو حل کنم تونستم اوضاع رو برگردونم به حدی که نرمال باشه💯💯💯

    بی نهایت خوشحال و سپاسگزارم خدایا شکرت😘

    انرزی های سازنده و زیبا و خوب و مثبت
    انرژی های مخرب و زشت و بد و منفی

    در همه جاااااا وجود دارن

    گرم گرمی را جذب کند
    سرد سردی را جذب کند

    آگاهانه زندگی کن
    هر نوع انرژی ارسال کنی
    همون نوع انرژی رو دریافت میکنی

    اگه روی روح و روانت کار نکنی ضعیف و مسدود میشه

    شهوت خوردن خوابیدن ویژگی های حیوانی هستن
    فراتر از این سطح میشه خلق و خوی انسانی

    انتقاد❌
    شکایت❌
    فحش❌
    دعوا❌
    کتک کاری❌

    از این مراحل که بگذری و به نیروی انسانی برسی
    قدرت شفا دادن خودتو به دست میاری

    دریافت و ذخیره کردن انرژی شفا دهی در وجود خود

    ارسال فرکانس و موج انرژی شفا دهی به فرد بیمار

    تغییر و بهبود حال بیمار

    وقتی این قدرت رو داشته باشی
    و شخصی خودشو در اختیار شما قرار بده
    منظور از اختیار همون قضیه ۵۰ درصد اختیار با گوینده و ۵۰ درصد اختیار با شنوندست که شنونده خودش اگه بخواد میتونه ۵۰ درصد سهم اختیار خودشو هم بده به گوینده تا قشنگ تحت تاثیر حرفاش قرار بگیره و شفا پیدا کنه
    البته میتونه ۵۰ درصد اختیار خودشو خودش استفاده کنه مثلا حین صحبت گوینده فرد شنونده خودشو مشغول کاری کنه یا مکانو ترک کنه یا بحثو عوض کنه
    در این صورت حرفای گوینده روش تاثیر نمیذاره

    پس اگر فرد شنونده کاملا تحت تاثیر حرفای گوینده قرار بگیره یعنی بهش ایمان داره و ذهنش هیچ مداخله و مخالفتی نمیکنه و طرف مقابل موفق میشه روش تاثیر بذاره
    💐💐💐💐💐💐

    درستهههههه

    تا به ته خط نرسی
    خسته نشی
    تا ناامید نشی

    به مسیر آگاهی هدایت نمیشی
    کسی که دیگه گوچیک ترین روزنه نور و امیدی نمیبینه
    و کاملا در تاریکی هست و تسلیم شده و آماده مرگه
    چون خیلیییییی ترسیده
    اینجا فرد برای رهایی برای نجات به دنبال راهیه
    و چون
    همواره دست های خداوند برای کمک به موقع میرسن
    و اگه باید آگاهانه زندگی کنی تا به هدایت های خداوند پشت نکنی
    از اینجا با یه شمع مسیر روشنایی شروع میشه
    و با ادامه دادن و ادامه دادن و ادامه دادن
    به منبع بی نهایتی از نور میرسی

    دنبال کننده اخبار منفی باشی
    بدون اینکه خودت بدونی کم کم از درون تخریب میشی

    ذهنیتتو درگیر چالش کسی نکن بی تفاوت باش تا روت اثر نذاره

    نکتهههههههههههه این فایل💐💐💐
    جملات تاکیدی خیلی اثرگذار هستن

    واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
    فرکانسوووووووووووووووووووووووووووووووووو
    😍!!!!!!!!!😍
    خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

    استاد
    شما گفتین به نظرتون خواهرم دفعه سوم از آزمایش بابا چه نتیجه ای گرفته
    گفتم ۲
    شما هم بلافاصله بعد مکث گفتین ۲

    در قدرت خدا شکی نیست
    ذهن هر کسی خالق زندگی اونه
    شما با قدرت افکارت زندگیتو میسازی

    در زمینه بهبودی خودت شکی نداشته باش

    خدا قوت 👏استاد عشق

    ۱۴۰۳-۰۸-۲۲

    اشتراک‌گذاری در

    آیا مفید بود؟

اشتراک گذاری