دفع آفات و بیماری ها
هر گونه دفع آفات و بیماری ها را می توان با عدم توجه به آنها از بین برد. آفات همان نشخوارهای ذهنی منفی هستند که با توجه کردن ما به آنها رشد میکنند و بیشتر میشوند و با بی توجهی ما به آنها از بین میروند و محو میشوند.
توجه به آفات و بیماری ها هم مثل توجه کردن به هر چیز دیگری رشد و افزایش پیدا می کند. وقتی به آفت ها و بیماری ها و ناراحتی ها بی محلی می کنیم آنها راهشان را از ما جدا می کنند و از مسیر زندگی ما حذف می شوند.
با توجه کردن به آنها در واقع یک پیشنهاد دوستی به آنها می دهیم و مرتبا هم آنها را در کنار خود می بینیم.
دفع آفات
مورد دومی که صحبت شد دفع آفات و بیماری ها یا جذب، آفات و بیماری ها، ناراحتی ها و هزارن ناخواسته دیگر بخاطر کنترل نداشتن بر روی کانون توجه مان است. زمانی که یک عاملِ حواس پرتی که هر چیزی می تواند باشد، از راه میرسد یا اتفاق می افتد ما یاد نگرفتیم که فوری تمرکزمان را از روی آن موضوع حواس پرت کن برداریم.
با رویرو شدن با آن عامل حواس پرتی در آن غرق می شویم و آنرا مرتب رهگیری می کنیم، به این دلیل که هم از قانون توجه که باعث خلق یا شدت بیشتر آن موضوع می شود آگاهی نداریم و هم اینکه توانایی کنترل بر روی ذهنمان کم است بخاطر این دو دلیل ما بهمراه آن عامل بازدارنده به دنیایی غیر از آنچیزی که می خواستیم یا مشغول انجام آن بودیم میرویم و ناخواسته غرق در آن آفت می شویم.
جذب آفات
مثلا در حال مطالعه هستیم در همین حین صدای دینگ پیام گوشی مان را می شنویم و این صدا توجه ما را به خودش جلب می کند و ما تا آن پیام را نخوانیم حالت بی قراری داریم و حواسمان به کاری که در حال انجام آن هستیم نیست، تا اینکه با همین وسوسه میریم سراغ گوشی و میخواهیم برای یک لحظه این پیام را در گوشی مان بخوانیم و بعد دوباره زود به سراغ مطالعه مان برگردیم،
غافل از اینکه رفتن به سراغ گوشی همانا و بیرون آمدن از آن بعد از چند ساعت همانا! یعنی ما اصلا به این قضیه ی “توجه” آگاهی نداریم و حواسمان نیست که چقدر راحت وقت ما را بیهوده از بین می برد و دزد لحظات و انرژی مفید ما است.
حال همین اتفاق در مورد دیدن یک حشره مثل مگس بر روی صورت مان نیز تکرار می شود، به محض اینکه اولین مگس بصورت تصادفی با صورت ما تماس برقرار می کند و بر روی صورت مان می نشیند ما سعی در دفع یا فرار دادن آن داریم کاملا توجه مان از موصوع کاری که در حال انجام آن هستیم گرفته می شود و بر روی این موضوع دفع حشره گذاشته می شود.
هرچه ما تلاش می کنیم که آنرا از خود دور کنیم در کمال تعجب می بینیم تعداد آن یک مگس به دو یا سه یا پنج یا … و سرانجام با لشکری از این حشرات روبرو می شویم بدون آنکه درک کنیم که خالق این صحنه خودمان بودیم و ما با کانون نوجه مان بر روی مگس اول آنرا رَسَت کردیم و تمام حواس و توجه مان را صرف آن کردیم و با توجه به آن آفت آنرا بیشتر جذب کردیم و در ادامه هی بر تعداد مگس ها افزوده شد و اینکه ما از کاری که مشغول انجام آن بودیم که کار اصلی مان بود نیز عقب ماندیم و آنرا رها کردیم.
این موضوع در ابعاد بزرگتر آن یا در اشکال مختلف در زندگی ما بشدت مشاهده می شود و هر کجا به هر دلیلی توجه ما بر روی نخواسته ای گذاشته شود و ما نتوانیم توجه مان را از آن نخواسته برداریم در آن غرق می شویم و در نهایت آن نخواسته ما به شکل فیزیکی و بزرگتر در زندگی ما نمایان و بُلد می شود.
پیشنهاد ما گوش کردن به فایل: توجه به ناخواسته ها و عدم سلامتی در جامعه
کنترل آگاهانه توجه
کنترل توجه بصورت آگاهانه نیاز به تمرین، تکرار و هوشیاری بالایی دارد که هرچه به قوانین مسلط تر شویم و هرچه دقت بیشتری به زندگی مان داشته باشیم و هوشیارتر زندگی کنیم راحت تر می توانیم با آگاهی بالا توجه مان را کنترل کنیم،
اگر توجه ما بحال خود رها شود، توجه ما عاشق فکر کردن به مشکلات است، عاشق فکر کردن به موانع است، عاشق فکر کزدن به بیماری هاست، عاشق فکر کردن به آفت ها و ناراحتی ها و ویروس ها و ناامنی هاست و این امر باعث می شود که در آن ها غرق شویم و هرگز روی خوب زندگی را نمی توانیم ببینیم، مگر اینکه به نقطه مقابل آن فکر کنیم. پس تصمیم بگیریم که هوشیار زندگی کنیم!
هدایت
امروز به یکباره احساس کردم باید یسر به طبیعت بروم، اما اینکه کدام طبیعت و کجا باشد را نمیدانستم. باز هم مثل همیشه از خداوند یا همان نیروی هدایتگر خواستم که مسیر را به من نشان دهد.
البته از چند روز قبل یک تصویر ذهنی از یجای خلوت و آروم، یه باغ و زیر درختان و توی جوب در ذهنم داشتم اما اینکه حتما قصد کنم همچین جایی رو پیدا کنم و یا بروم هرگز نداشتم. و شاید حتی آنرا فراموش کرده بودم، فقط تنها چیزی که می دانستم امروز باید انجام دهم این بود که باید از خونه بزنم بیرون، آنهم به قصد رفتن به طبیعت یا جنگل… همین!!!
خب وسایل مورد نیازم رو برداشتم و حرکت کردم. جالب اینکه من وسایل ضبط رو معمولا کمتر با خودم میبردم ولی امروز همه رو برداشتم و راه افتادم.
مقصد نامشخص!
از همون خیابون همیشگی به سمت کوه ها حرکت کردم تا اینکه رسیدم به همون چهارراه همیشگی که از دوتا راهش قبلا رفته بودم، یه راهشم که ورودی بود و ازش اومده بودم.
در همین حین پشت چراغ قرمز به یکباره حسم گفت به سمت راست برو و من هم گفتم چشم، مسیرم رو کج کردم و رکاب زنان به سمت راست حرکت کردم، کمی جلوتر اومدم، متوجه شدم سمت چپم بغل کوه، وصل به منازل مسکونی سایه های خوبی داره، مسیر رو اومدم سمت چپ، بعد متوجه شدم که اینجا چون مسکونی هست سر و صدا زیاده و همینطوری ادامه دادم و ادامه دادم،
کم کم متوجه شدم دارم از منطقه مسکونی فاصله می گیرم و بسمت یه جنگل در حرکتم، اما چیزی که من مشاهده میکردم جایی برای نشستن نداشت، یعنی یا سنگ لاخ بود یا دیوار کشیده بود ولی ادامه دادم تا سرانجام به یه جاده خاکی رسیدم که دیگه با دوچرخه نمی شد رکاب زد و رفت.
پیاده شدم و دوچرخه رو دستم گرفتم و دوتا پیچ و خم رو رد کردم که یدفعه متوجه یه باغ زیبای پرتقال، با یه جوی همون شکلی که قبلا تو ذهنم داشتم شدم، یه فضای آروم و ساکت و مناسب با روحیات من که اینجا انتظار من را داشت !
خب کلی لذت بردم از این هدایت خداوند و سپاسگزاری کردم و کلی هم کیف کردم که چقدر به مسیرم و به هدایتم دقیق شده بودم و لحظه لحظه ی اونرو درک کردم.
زندگی با هوشیاری بسی لذت بخش است که آدم دلش میخواد بیست و چهار ساعت بشینه و از اون نیروی هدایتگرش تشکر کنه که چقدر راحت تو رو به جایی می بره که اگر از مردمی که سالیان سال اونجا زندگی کردن بپرسی آیا یک همچین جایی هست من یک ساعت بشینم و با خودم خلوت کنم، به احتمال زیاد می گویند نه نیست،
حتی کسایی که نزدیک به اونجا هم زندگی می کنند، یا شاید حتی صاحب اون باغ هم تابحال متوجه این فضای زیبا نبوده، به این دلیل که هم برایش تکراری شده و چیز جالبی نیست و هم اینکه شاید هیچ وقت هوشیارانه و با دقت به اطرافش نگاه نکرده باشه.
چه بسا که اکثر ما آدمها اصلا روی زندگی و پیش آمدها و اتفاقات زندگی مون دقت نداریم بنابراین توجه، آگاهی و درک درستی هم از این موضوع نمی توانیم داشته باشیم. الهی شکر برای این هدایت!
حال که بدون مقاومت به جای دلخواهم هدایت شدم به احتمال خیلی قوی حال و احساسم چندین برابر عالی تر می شود، چون خواسته وجودی من به خواسته اش رسیده است، این یعنی یک هماهنگی کامل شکل گرفته و الان نیاز روحی من برطرف شده است و این عین سبکی و راحتی و عشق است!
کلی اتفاقات جالب افتاد که در ویدئو کامل توضیح دادم، و این را هم بدانید هر چیزی که در ویدئو گفته شده چیزی بوده بدون برنامه و درکی بوده از آن صحنه و از آن اتفاق روز، که من در همان لحظه آنرا گفتم.
موضوعاتی که صحبت شد یکیش این بود که ما خیلی وقت ها بخاطر باور ریشه دار کمبود و باور فقر یا بخاطر همان ترس هایی که به ما در مورد قحطی و خشکسالی و آخرالزمان و هزاران مورد دیگر … گفته شده،
همیشه به حالت آماده باش زندگی می کنیم و به محض اینکه می شنویم چیزی در بازار کم شده یا قرار است کم شود، فورا به فکر انباشته کردن آن چیز بدون آنکه به آن نیاز داشته باشیم می افتیم و اولین چیزی که به ذهن مان می رسد این است که بپریم کلی از آنرا بخریم یا بگیریم و ذخیره کنیم که شاید دیگر گیرمان نیاید.
حتی هزاران بار شاهد بودیم و هر لحظه هم شاهد هستیم که دنیا یا جهان هر روز، هم پیشرفته تر می شود، هم فراوان تر و هم راحت تر! اما ذهنیت کمبود ما فورا به انباشته کردن فکر می کند و ما هم تسلیم و فرمانبردار آن ذهن ناقص می شویم و دست به اقدام میزنیم
در نهایت مدتی بعد می فهمیم که نه تنها چیزی کمبود نشد، بلکه خیلی هم فراوان تر و ارزانتر از قبل شد و بر خلاف میل مان همه اندوخته ها را یا ارزان رد می کنیم یا آنها فاسد می شوند و بیرون می ریزیم. این تجربه ایست که کمتر کسی آنرا نداشته است.
شاد باشید
خانم سحر توکلی سلام وادب به روی ماه مهربونت.لطف کن کاملتر و واضحتر این فایل به من توضیح بده عزیز دل نوشته هاتون برای من عالی بود من با مطالعه نوشته های زیباتون تا مقدار کمی متوجه شدم .ولی بسیار مشتاقم شما برای من این فایل رو بازترش کنید بسیار ممنونم و سپاس