مجموعه آموزشی استادضیاء
مجموعه آموزشی استادضیاء با مدیریت سید ضیاء حسینی در سال هزار و سیصد و نود و پنج کار خود را مستقیما بصورت آنلاین آغاز کرد. می شنویم از زبان استادضیاء که چگونه این مجموعه شکل گرفت.
سلام دوستان عزیزم. من سید ضیاء حسینی هستم، مدیر مجموعه آموزشی استادضیاء. در سال هزار و سیصد و نود و پنج، بعد از سال ها تلاش مستمر و عبور از چالش های بسیار زیاد در زندگی ام، دچار نوعی خستگی روحی شده بودم، جوری که زندگی برایم بی معنا شده بود و برای درمان آن هم راه به جایی نمی بردم.
وقتی دچار این خستگی و کلافگی شده بودم، بصورت غیرارادی علاقمند شدید به تنهایی و به دور از آدم های اطرافم شدم. چه خواسته و چه ناخواسته، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه خودم را به خلوتی کشیدم و شروع به فکر کردن، مطالعه کردن و آموزش دیدن در مورد چیزهای جدید کردم.
مدت زمان نسبتا طولانی را از همه چیز و همه جا به دور بودم، از دوست و رفیق، از مهمانی ها و دورهمی ها، از جشن ها، از مراسمات و از جاهایی که شلوغ بود فراری بودم. برای خودم یک دنیای مجزا اختیار کرده بودم که نوعی لذت خاص به همراه داشت.
آن روزها بصورت مشخص و واضح از این که می خواهم به کجا بروم و به دنبال چه چیزی هستم نمی دانستم. فقط یک حسی یا یک نیرویی غیرارادی من رو به این مسیر هل می داد و من هم علی رقم این که بعضی وقت ها در مقابل آن مقاومت داشتم و نمی توانستم پذیرای آن باشم، باز هم بیشتر مواقع انگاری حکم مقاومت نداشتم و تسلیم آن بودم.
رفته رفته من به درون خودم غور خورده بودم، بدون آن که خودم زیاد متوجه این موضوع شده باشم. تا این که از یک جایی به بعد انگاری به یکباره درون من نوری روشن شد که تمام وجودم را فرا گرفت. این نور بخش زیادی از ترس ها و اضطراب هایم را از زندگی و از آینده از بین برد و دوباره من را علاقمند به زندگی کرد.
این تجربه برایم، یک تجربه ناب، خاص و کاملا جدید و ناآشنا بود. این نوری که از درون من روشن شده بود، از طریق حضور من یا کلام من بر روی هر کسی و هر چیزی که با آن روبرو می شدم تاثیری عمیق می گذاشت. طوری که می توانست فرد مقابل را درمان کند و یا آرام بخشش باشد.
وقتی با فردی روبرو می شدم یا در جمعی حضور پیدا می کردم به طرزی عجیب، افراد حال و احساس شان در مدت کوتاهی تغییر می کرد و یا اگر بیماری یا دردی داشتند درمان می شدند.
این که این اتفاقات برای شما چقدر غیرقابل باور باشد را شاید بتوانم درک کنم، چون خودم هم، همزمانی که در حال تجربه این موضوعات بودم، باورم نمی شد، نمی دانستم چه چیزی در حال وقوع است و این رخدادهای عجیب و غریب چه معنایی دارند و چه هستند.
من هیچ وقت در مورد این چیزهایی که به شما می گویم کمترین چیزی به گوشم نخورده بود و این که انسان می تواند تا این حد قدرت داشته باشد را هم صادقانه اصلا نشنیده بودم و حتی شاید اگر هم می شنیدم در آن زمان باور نمی کردم.
آن نور و روشنایی درونی خیلی واضح با من حرف می زد، من را راهنمایی می کرد و به من می گفت که چه باید بکنم، کجا باید باشم، کجا نباید باشم، با کی باید حرف بزنم و با کی نباید حرف بزنم و …
یکی از همین روزها از طرف نور، من الهامی قلبی را دریافت کردم. نور به من فرمانی داد که اطاعت کردن و عمل کردن به آن، بس برایم دشوار بود. او از من خواست به ملاقات فردی سرطانی بروم و با او حرف بزنم، بدون آن که توضیحی بدهد و یا من بدانم چرا می روم و چگونه بروم!
خب من در آن زمان مدیر مجموعه آموزشی استادضیاء نبودم، بلکه یک فرد مغازه دار در روستا بودم که مثل هر کس دیگه ای کار فروشندگی انجام می دادم و در کنار آن، بر روی خودم و افکارم نیز کار می کردم. ولی در مورد این چیزهایی که داشت پیش می آمد کمترین اطلاع و آگاهی نداشتم.
ذهنم در مورد پذیرفتن این موضوع که بتوانم به یک فرد سرطانی، آن هم فردی با آن شرایط، که شش سال از آغاز بیماری اش می گذشت و از همه جا رد شده بود کمک کنم، بسیار مقاومت داشت.
چون تا به آن روز من اصلا چنین چیزی حتی به گوشم هم نخورده بود، که بتوانی با حضورت یا کلامت بر روی کسی تاثیر بگذاری، آن هم در حدی که فرد از همه جا رد شده را درمان کنی. برای همین هزاران دلیل و توجیح برای عمل نکردن به آن الهام، برای خودم می آوردم.
پس از اسرار شدیدی که آن الهام در درون من داشت، به او قول رفتن دادم و شب را خوابیدم. فردا صبح که وقت رفتن شد، وقتی خواستم به سمت منزل بیمار بروم باز هم ذهنم، آنقدر دلیل برای نادرست بودن کارم برایم آورد که من را از رفتن منصرف کرد.
آن روز به قولم وفا نکردم و برگشتم خانه. دوباره شب هنگام چیزی شبیه به عذاب وجدان، ولی خیلی شدیدتر در درون من موج می زد و انگاری تیغش را پشت گردنم قرار داده بود که هر طور شده باید این ماموریت را انجام دهی و راه دیگری هم نداری!
من این بار هم تسلیم آن الهام شدم و قول رفتن را به او دادم و خوابیدم. فردا صبح که از خواب بیدار شدم هی با خودم می گفتم که امروز هر طور شده این کار را انجام می دهم. در کنار این گفتگوها با خودم، نجواهای ذهنی ام تلاش می کردند که من را از انجام این کار باز دارند.
باور کنید یا نکنید من فقط تنها چیزی که کمی می توانستم بفهمم و درک کنم این بود که باید به سراغ آن فرد بیمار می رفتم و اصلا نمی دانستم که چه می شود و می خواهم چکار بکنم و چه بگویم و هیچ هیچ!
فردی که باید به ملاقاتش می رفتم همسایه مغازه من بود. شش سال سرطان داشت و با جراحی ها و عمل هایی که طی سال ها انجام داده بود نتیجه ای حاصل نشده بود. انگاری دکترها از او قطع امید کرده بودند و به همراهان او وعده مردنش در دو یا سه روز آینده را داده بودند.
بیمار از این که پزشکان چنین تشخیصی برای او داده بودند، هیچ اطلاعی نداشت، هرچند بیماری او بالای نود درصد وجودش را گرفته بود و مدت چهار ماه بود که نتوانسته بود از روی تختش بلند شود و زیاد چیزی را متوجه نمی شد.
من که مدت ها بود او را ندیده بودم، وقتی وارد اتاق او شدم با صحنه ای ناراحت کننده روبرو شدم که برایم غیرقابل باور بود. ابتدا مات و مبهوت لحظه ای او را فقط نگاه می کردم. حتی کلمه ای یادم نمی آمد که به او بگویم، و بگویم برای چه آمده ام و چرا من آنجا هستم!
اما به یکباره آن نور در من ظاهر شد و زبانم گشوده شد، دقایق طولانی را با بیمار صحبت کردم، آنچه گفتم و آنچه اتفاق افتاد را هیچ یادم نیست، فقط می دانم که از پس ماموریتم خیلی خوب بر آمدم و آن نور از طریق من کار خودش را برای آن فرد بیمار انجام داده بود، بدون آنکه من بدانم!
چیزی که چند روز بعد شوکه ام کرد و از همان لحظه مسیر زندگی من را تغییر داد، چیزی بود که در آن روز تاریخی با آن روبرو می شدم و شاید در وجود من آن روز مجموعه آموزشی استادضیاء شکل گرفت، اما در بیرون هنوز هیچ ایده ای برای آن نبود.
یک هفته بعد، آن فرد بیمار بعد از سال ها بیماری و ماه ها بستری بودن که بدنش به تخت چسبیده بود، از روی تختش بلند می شود و مستیقما به سراغ من می آید. از آنچه می دیدم و از زبان او می شنیدم شگفت زده شده بودم.
او شروع به شکفتن کرده بود و در عرض همین یک هفته انقلابی درونی در او رخ داده بود که نتایج آن کاملا در چهره و کلام او مشهود بود و … ادامه این داستان بصورت کامل با جزئیات در دوره الهام بخش راه رسیدن به رویاها کامل صحبت شده است.
طولی نکشید که خبرش شهر را فرا گرفت و افراد بسیار زیادی با شنیدن این خبر، به من مراجعه کردند. به طرز عجیبی حرف های من مثل آبی بر روی آتش شده بود. خودم هم نمی دانستم چه اتفاقی در من افتاده و چه چیزی در حال رخ دادن است!
کمی از آن روزها گذشت، شبی در دلِ خواب، آن نور دوباره به سراغ من آمد. این بار با یک کلمه ی شیرین دیگر من را از خواب بیدار کرد. او به من فقط یک کلمه گفت «………» !!!
از خواب بلند شدم مات و مبهوت در رختخواب نشستم، نمی دانستم کجام و باز چه اتفاق جدیدی در حال وقوع است، اما آرامشی وصف نشدنی تمام وجودم را فراگرفته بود.
مجموعه آموزشی استادضیاء از همان روز و در همان جا شکل گرفت. همان جایی که من برای اولین بار با عجایب خلقت، آن هم با این وسعت برای ذهن کوچک من روبرو می شدم.
فعالیت و رسالت مجموعه آموزشی استادضیاء، ایجاد آگاهی در حوزه قوانین جهان هستی، قوانین زندگی، درک و شناخت عمیق ترِ جهان هستی و چگونگی استفاده از قوانین جهان برای خوب زیستن، لذت بردن، سالم و سلامت بودن، و خوشبختیِ می باشد.
ما معتقدیم که یادگیریِ اصول و قوانین زندگی از خودِ زندگی مهم تر هستند، به این دلیل که اگر ما قوانین زندگی را یاد نداشته باشیم دائما به خود و زندگی مان صدمه و آسیب وارد می کنیم و لذتِ زندگی را از خود سلب می کنیم.
خوب زندگی کردن تلفیق یک هنر و یک علم است و نیاز به مهارت دارد. یادگیری این مهارت از یادگیری هر چیز دیگری در زندگی مهم تر است و مثل یادگیری راه رفتن برای هر انسان یک ضرورت محسوب می شود.
یادگیری این اصول نیاز به هیچ سواد، تحصیلات و دانش خاصی ندارد، هر کسی در هر سنی، با هر جنسیتی، با هر ملیتی و یا با هر مذهبی می تواند آنرا بیاموزد و از آن برای ساخت یک زندگی ایده آل استفاده نماید.
با تصمیم شما برای ورود به این مسیر و یاری خداوند حتما روزهای خیلی خوبی را در کنار هم خواهیم داشت و زندگی ای سرشار از عشق، شادی، لذت، سلامتی و ثروت را تجربه خواهیم کرد.
اگر به این توصیه ما عمل کنید ما قول بهترین ها را به شما می دهیم:
اینکه خود و زندگی تان را با آموزه های این وبسایت گره بزنید، دائما فایل ها را گوش کنید، به آن متعهد شوید و به آن عمل کنید تا همه چیز در زندگی تان متحول شود. ما به این مسیری که پا گذاشته ایم و کاری که انجام می دهیم ایمان صددرصد داریم.
اینجا بمانید و به خودتان کمک کنید
دوست تون دارم
سید ضیاء حسینی
جهت ارتباط با مجموعه آموزشی استادضیاء می توانید از طریق روش های زیر تماس حاصل نمائید:
پاسخگوی سوالات و پشتیبانی محصولات از طریق واتساپ:
0098-9392251400
ایمیل
info@ostadziya.site
___________________________
هر گونه سوال و مسئله فنی سایت را می توانید از طریق ایمیل sales@ostadziya.site با ما در میان بگذارید.
توجه کنید:
در مورد رفع مسائل فنی از قبیل عدم ورود به سایت، مشکل در دانلود کردن، پیدا نکردن فایل های خریداری شده، ابتدا بخش سوالات متداول، همچنین بخش راهنمای جامع سایت را مطالعه کنید و چنانچه به پاسخ دلخواه تان نرسیدید، با بخش پشتیبانی فنی تماس بگیرید
شماره حساب های مجموعه آموزشی استادضیاء
شماره حساب بانک صادرات بنام سید ضیاء حسینی:
0101250878009
شماره کارت بانک صادرات بنام سید ضیاء حسینی:
6037.6975.6706.1624
شماره شبا بانک صادرات بنام سید ضیاء حسینی:
IR600190000000101250878009
عزیزان خارج از کشور:
شماره ایبان:
TR.8900.0100.2403.8264.0498.5001
Seyedziya hosseini darehkordi
شماره مَستر کارت
5124.4000.7329.6206
Seyedziya hosseini darehkordi