تشابه فصل های طبیعت با فصل های زندگی
آیا می دانستید فصل های زندگیِ انسان به فصل های طبیعت یا درختان شبیه هستند و هر چه در طبیعت برای گیاهان، درختان، حیوانات، پرندگان، خزندگان و هر موجود زنده دیگری رخ می دهد، چیزی شبیه به رخدادهای زندگی انسان است؟
شباهت های زیادی بین طبیعتِ همه ی جانداران با طبیعت انسان است مثل: دوره تکامل، دوره شکل گیری، تنوع، در صلح بودن و آرامش داشتن و غیره …
اما موضوعی که ما در اینجا تصمیم دارم در مورد آن صحبت کنیم شباهت فصل های طبیعت با فصل های زندگی است و اینکه شاید ما به دلیل عدم درک همین موضوعات چقدر در زندگی ناآرامی را تجربه می کنیم.
همانطور که قبلا هم صحبت کردیم، آنچه باعث عدم آرامش ما در زندگی می شود، بستگی به میزان عدم آگاهی ما دارد. یعنی به هر مقدار که ما سطح آگاهی مان را بالاتر می بریم و جهان را بهتر و از نگاه بالاتری می بینیم بیشتر روی آرامش را می بینیم. و هر چقدر شناخت کمتری از جهان و قوانین آن داشته باشیم رنج بیشتری را متحمل می شویم.
یکی از دلایل بیقرار ی یا کم تحملی ما، درک نکردن فصل های زندگی مان است و شاید نظر وعقیده خیلی از ماها این باشد که زندگی همیشه وقت باید گل و بلبل باشد. نه دردی و نه مسئله ای برای خل کردن، یعنی بدون چالش و بدون مسئله!
اما امروز می خواهیم از طریق شباهت فصل های زندگیِ طبیعت به شناخت بیشترِ فصل های زندگی انسان برسیم، که با درک آن بخش عظیمی از عجله ها و شتاب های بیجای مان کم می شود.
همانطور که می دانید طبیعت دارای چهار فصلِ بهار، تابستان، پائیز و زمستان می باشد که در هر کدام از این فصل ها، همه موجودات زنده واکنش ها و رفتارهای جدیدی را از خود نشان می دهند و ما در اینجا از درختان مثال می زنیم که برای همگان آشناتر و قایل فهم تر باشد.
اولین فصلی که درختان تصمیم به تغییر می گیرند و سعی می کنند به تصمیم شان عمل کنند، فصل پاییز است. وقتی درختان در فصل پاییز تصمیم می گیرند برای فصل بعدی زندگی شان کمی بهتر از قبل شان زندگی کنند، شروع به ریختن برگ های شان می کنند.
ما در اینجا برگ های درختان را همان دوستان و افردای می دانیم که در یک دوره از زندگی درخت باعث شکل دادن و ابهت دادن به درخت شده بودند و درخت در فصل قبل به همه آنها نیاز داشت و کلی هم به آنها افتخار می کرد.
ولی با شروع فصل پاییز، درخت چنانچه بخواهد وارد سطح بعد زندگی اش بشود باید متوجه شود که دیگر به دوستان سطح قبل نیازی ندارد و نمی تواند آنها را با خودش به فصل بعدی ببرد. باید هر طوری که شده از آنها دل بکند و آنها را از خود دور کند.
بنابراین با هر بهانه مثل، وزیدن باد و یا لرزش درخت، کم کم به مدت سه ماه تمام برگ ها و سستی هایش را بیرون میریزد، حتی میوه های کرم خورده و خشک شده فصل قبل را نیز از خود دور می کند و دور خودش را کامل خلوت و بدون دوست و رفیق می کند.
وقتی درخت خود را تا به این حد متهد می کند و به تعهدش عمل می کند، آماده رفتن به فصل بعدی زندگی اش می شود. آماده می شود تا فصل بعدی را نیز تجربه کند و چنانچه نیاز به انجام کار دیگری بود، آن را انجام دهد.
همین که فصل زمستان شروع می شود، درخت به خاطر تکاندن خودش در فصل پاییز، تازه احساس سبکی می کند و به خودش این فرصت را می دهد تا حسابی از این سبکی و بی وزنی لذت کافی را ببرد و برای فصل سبز شدنش جانی تازه بگیرد.
درخت در فصل زمستان گرایش به خواب و استراحت کامل دارد و در عین حال در کنار این استراحت نیاز به رسیدن به یک ایده جدید برای فصل بعدی زندگی اش و تغییراتی که قرار است در خود بدهد دارد. بنابراین در لاک تنهایی خودش به مدت سه ماه فرو رفته و حسابی استراحت و در کنار آن فکر می کند.
در پایان فصل زمستان درخت به این نتیجه می رسد که اکنون زمان انجام و عمل به آن چیزی است که در طول این مدت 6 ماه به آن رسیده است و آن این است که یک بار دیگر در عمل به خودش ثابت کند که باز هم می تواند از فصل قبلش، هر چند کم، ولی بهتر و با کیفیت تر و پر بارتر زندگی کند.
با فرا رسیدن فصل بهار درخت با هزار اشتیاق سوزان و هزار انگیز و شوق وارد فصل جدید زندگی اش در فصل می شود و شروع به سبز شدن، رشد کردن و جمع کردن دوست های تازه و جدید می کند و حسابی دور حودش را از دوست های پر انرژی و جدید، پر می کند و حسابی به خودش شکل و شباهتی جدید می دهد.
به مدت سه ماه باز هم این درخت فقط و فقط رشد می کند و رشد می کند و تمام سعیش معرفی و نمایش خودش به طبیعت است و اصلا به فکر دادن محصول و نتیجه نیست. آنچه راضی اش می کند بودن در مسیر و سعی در بیشتر سبز شدن یا بیشتر دیده شدن دارد.
تا اینکه، زمان دادن محصولش همزمان با آمدن فصل تابستان فرا می رسد و درخت با آمدن فصل تابستان تمام تلاش های یکساله اش را تبدیل به میوه هایی می کند که حاصل و نتیجه یک سال تلاش و تغییر است و در مدت زمان خیلی کوتاهی او ثمره اش را به طبیعت ارائه می دهد و بعد از اینکه میوه یا حاصلش را به طبیعت تقدیم کرد، باز هم فصل پاییز و همان اتفاقات قبل آغاز می شود.
این چرخه برای درخت تا زمانی که او عمرش بر این دنیا باشد ادامه دارد و او هر بار و در هر فصل از زندگی اش تصمیم جدید می گیرد و آن تصمیم جدید چیز عجیب و غریب و بزرگی نیست، بلکه تصمیم می گیرد فقط کمی نسبت به فصل قبل زندگی اش یا فصل های قبلی زندگی اش بهتر و باکیفیت تر زندگی کند.
درخت با همین تصمییم ها و تغییرات بسیار کوچک، اما به صورت متوالی هر سال از سال قبلش کمی بهتر، یزرگ تر و پرثمرتر می شود. و در سال های بعد وقتی به آن درخت چند سال پیش نگاه می کنی، باورت نمی شود که این درخت همان درخت کوچولوی چند سال پیش باشد، با این همه هیکل، قدرت، سایه و نتیجه!
اگر این روند رشد درخت را کمی بیشتر و عمیق تر فکر کنید متوجه می شوید که ما هم بعنوان انسان از همین قاعده استفاده می کنیم. متوجه می شویم که هیچ کار بزرگی، یک شبه بزرگ نشده است، هیچ آدم بزرگی یک شبه بزرگ نشده است، هیچ ثمره و نتیجه ای یک شبه بوجود نیامده است و همه ی آنچه از نظر ما خیلی بزرگ است، از کم شروع شده است.
انسان هم با تصمیم به تغییرهای کوچک و عمل کردن به آن تصمیم ها می تواند بصورت متوالی با تغییرات کوچک کوچک به انسان بهتر، داناتر، آگاه تر، بزرگ ترو ثروتمندتری تبدیل شود.
فصل های زندگی برای انسان نیز صدق می کند و طبیعت و نظم آن طوری طراحی شده اند که ما به همین فصل ها در زندگی شخصی مان نیاز داشته باشیم و اگر بخواهیم قوانین طبیعت را زیر پا بگذاریم طبیعت این اجازه را به ما نمی دهد.
در زندگی انسان هم فصل هایی وجود دارد که می توان یکی از انها را فصل پاییز زندگی نامید و انسان برای رفتن به سطح بعد زندگی نیاز دارد آدم های قبل زندگی اش را رها کند و دورش را خلوت کند تا کمی وزنش سبک تر شود و بتواند بهتر نفس بکشد، بهتر فکر کند و بیشتر رشد کند.
در فصل بعد از پاییز زندگی، انسان گرایش پیدا می کند به تنهایی و سکوت و دلش سکوت و تنهایی و خلوتی را طلب می کند و احساسش دائما در طلب تنهایی است و او را به سمت تنهایی علاقمند می کند، بدون آنکه اراده او در کار باشد.
اگر انسان به این علاقه و کشش و این احساسی که از درونش می جوشد عمل کند باید خودش را به مدت کوتاهی در غار تنهایی بگذارد. هم استراحت کند و هم در کنار آن کمی فکر تعمق به آنچه در فصل های قبلی بر او گذشته است و آنچه در فصل بعد زندگی خواستار تغییر در ان است، بکند.
اگرانسان این فرصت را به خودش داد و از آن خوب استفاده کرد قطعا در پس از تنهایی، یعنی در شروع فصل بهار زندگی، دوباره با نیرو و پتانسیل جدید و با انگیزه و شوق سوزان تری به استقبال فصل بهار زندگی اش می رود و فقط و فقط به فکر مفید بودن و کمک کردن و رشد کردن است بدون آنکه به نتیجه آن کاری داشته باشد.
اگر انسان فصل بهار زندگی اش را به خوبی تلاش و رشد کند دوباره آدم های جدیدی وارد زندگی اش می شوند که نقش شان کمک کردن به او، در این فصل از زندگی هست و با عشق تمام به او کمک می کنند و او را به آنچه در آن فصل از زندگی خواهانش است می رسانند.
اما یادمان باشد با الهامی که از طبیعت می گیریم، قرار نیست همین آدم های نازنینی که در این فصل از زندگیِ ما با عشق به ما کمک می کنند در فصل های بعدی زندگی نیز با ما باشند. به احتمال خیلی زیاد اگر ما هم مثل همان درخت دائما در حال تغییر و رشد در زندگی باشیم، در هر فصل از زندگی آدم های زندگی مان دوباره تغییر می کنند.
البته در برخی موارد افرادی در فصل های بعدی زندگی نیز با ما هستند و آنها کسانی هستند که در کنار ما به همان مقدار تغییر ایجاد کرده اند و به همان مقدار رشد کرده اند، در غیر اینصورت، بصورت طبیعی در فصل بعدی زندگی ما افراد قبلی را از دست خواهیم داد.
حال با الهامی که از طبیعت می گیریم متوجه می شویم که عجله و شتاب کردن برای زود به نتیجه رسیدن، خلاف طبیعت است. به این نتیجه می رسیم که تصمیمات و تغییرات در هر فصل از زندگی فقط کمی از قبل بهتر شدن است نه خیلی زیاد!
به این نتیجه می رسیم که آدم های زندگی مان را به زور نخواهیم در کنار خودمان نگه داریم، چون این خلاف ذات طبیعت است و طبیعت این اجازه را به ما نمی دهد مگر ما از رشد کردن و پیشرفت کردن وسبز شدمان صرف نظر کنیم و قربانی وابستگی و دلبستگی و حفظ دوستان و افراد زندگی مان بشویم.
به این نتیجه می رسیم که قرار نیست همیشه زمان زندگی مان بهار باشد یا همیشه تابستان و پر از میوه باشد. گاهی زندگی زمستان هم دارد که باید فقط استراحت کرد و دست از تلاش برداشت و به غار تنهایی رفت.
همیشه هم نمی توان فصل پاییز را زندگی کرد و هر کسی وارد زندگی ات می شود او را از خودت دور کرد یا حتی نمی شود همیشه وقت فصل بهار را زندگی کرد و فقط و فقط آدم جمع کرد و فریاد زد و هیچ نتیجه ای نداشت یا مثلا همیشه خودت رو وقف بقیه کنی و به خودت هیچ توجهی نداشته باشی.
زندگی انسان نیز به تمام این فصل ها نیاز دارد، اما ماندن در یک فصل بصورت متوالی خطاست. چون وقتی درفصلی از زندگی گیر می کنیم، لابد باید تغییری ایجاد کنیم تا وارد فصل بعدی زندگی یا سطح بعدی آن بشویم و اگر این تغییر را ایجاد نکنیم برای همیشه در همان فصل خواهیم ماند و این یکنواختی واقعا رنج آور خواهد بود.
آنچه ما را به آرامش بیشتر می رساند بودن و ماندن در طبیعت خودمان است و چنانچه برای رضایت کسی، یا چیزی، یا غفلت کردن، یا ترسیدن، از بودنِ در طبیعت خودمان خارج شویم، ما از جایی و چیزی که باید باشیم خارج می شویم و این عمل باعث رنجش و ناآرامی مان می شود.
شاد باشید
تشابه فصل های طبیعت با فصل های زندگی
آیا می دانستید فصل های زندگیِ انسان به فصل های طبیعت یا درختان شبیه هستند و هر چه در طبیعت برای گیاهان، درختان، حیوانات، پرندگان، خزندگان و هر موجود زنده دیگری رخ می دهد، چیزی شبیه به رخدادهای زندگی انسان است؟
شباهت های زیادی بین طبیعتِ همه ی جانداران با طبیعت انسان است مثل: دوره تکامل، دوره شکل گیری، تنوع، در صلح بودن و آرامش داشتن و غیره …
اما موضوعی که ما در اینجا تصمیم دارم در مورد آن صحبت کنیم شباهت فصل های طبیعت با فصل های زندگی است و اینکه شاید ما به دلیل عدم درک همین موضوعات چقدر در زندگی ناآرامی را تجربه می کنیم.
همانطور که قبلا هم صحبت کردیم، آنچه باعث عدم آرامش ما در زندگی می شود، بستگی به میزان عدم آگاهی ما دارد. یعنی به هر مقدار که ما سطح آگاهی مان را بالاتر می بریم و جهان را بهتر و از نگاه بالاتری می بینیم بیشتر روی آرامش را می بینیم. و هر چقدر شناخت کمتری از جهان و قوانین آن داشته باشیم رنج بیشتری را متحمل می شویم.
یکی از دلایل بیقرار ی یا کم تحملی ما، درک نکردن فصل های زندگی مان است و شاید نظر وعقیده خیلی از ماها این باشد که زندگی همیشه وقت باید گل و بلبل باشد. نه دردی و نه مسئله ای برای خل کردن، یعنی بدون چالش و بدون مسئله!
اما امروز می خواهیم از طریق شباهت فصل های زندگیِ طبیعت به شناخت بیشترِ فصل های زندگی انسان برسیم، که با درک آن بخش عظیمی از عجله ها و شتاب های بیجای مان کم می شود.
همانطور که می دانید طبیعت دارای چهار فصلِ بهار، تابستان، پائیز و زمستان می باشد که در هر کدام از این فصل ها، همه موجودات زنده واکنش ها و رفتارهای جدیدی را از خود نشان می دهند و ما در اینجا از درختان مثال می زنیم که برای همگان آشناتر و قایل فهم تر باشد.
اولین فصلی که درختان تصمیم به تغییر می گیرند و سعی می کنند به تصمیم شان عمل کنند، فصل پاییز است. وقتی درختان در فصل پاییز تصمیم می گیرند برای فصل بعدی زندگی شان کمی بهتر از قبل شان زندگی کنند، شروع به ریختن برگ های شان می کنند.
ما در اینجا برگ های درختان را همان دوستان و افردای می دانیم که در یک دوره از زندگی درخت باعث شکل دادن و ابهت دادن به درخت شده بودند و درخت در فصل قبل به همه آنها نیاز داشت و کلی هم به آنها افتخار می کرد.
ولی با شروع فصل پاییز، درخت چنانچه بخواهد وارد سطح بعد زندگی اش بشود باید متوجه شود که دیگر به دوستان سطح قبل نیازی ندارد و نمی تواند آنها را با خودش به فصل بعدی ببرد. باید هر طوری که شده از آنها دل بکند و آنها را از خود دور کند.
بنابراین با هر بهانه مثل، وزیدن باد و یا لرزش درخت، کم کم به مدت سه ماه تمام برگ ها و سستی هایش را بیرون میریزد، حتی میوه های کرم خورده و خشک شده فصل قبل را نیز از خود دور می کند و دور خودش را کامل خلوت و بدون دوست و رفیق می کند.
وقتی درخت خود را تا به این حد متهد می کند و به تعهدش عمل می کند، آماده رفتن به فصل بعدی زندگی اش می شود. آماده می شود تا فصل بعدی را نیز تجربه کند و چنانچه نیاز به انجام کار دیگری بود، آن را انجام دهد.
همین که فصل زمستان شروع می شود، درخت به خاطر تکاندن خودش در فصل پاییز، تازه احساس سبکی می کند و به خودش این فرصت را می دهد تا حسابی از این سبکی و بی وزنی لذت کافی را ببرد و برای فصل سبز شدنش جانی تازه بگیرد.
درخت در فصل زمستان گرایش به خواب و استراحت کامل دارد و در عین حال در کنار این استراحت نیاز به رسیدن به یک ایده جدید برای فصل بعدی زندگی اش و تغییراتی که قرار است در خود بدهد دارد. بنابراین در لاک تنهایی خودش به مدت سه ماه فرو رفته و حسابی استراحت و در کنار آن فکر می کند.
در پایان فصل زمستان درخت به این نتیجه می رسد که اکنون زمان انجام و عمل به آن چیزی است که در طول این مدت 6 ماه به آن رسیده است و آن این است که یک بار دیگر در عمل به خودش ثابت کند که باز هم می تواند از فصل قبلش، هر چند کم، ولی بهتر و با کیفیت تر و پر بارتر زندگی کند.
با فرا رسیدن فصل بهار درخت با هزار اشتیاق سوزان و هزار انگیز و شوق وارد فصل جدید زندگی اش در فصل می شود و شروع به سبز شدن، رشد کردن و جمع کردن دوست های تازه و جدید می کند و حسابی دور حودش را از دوست های پر انرژی و جدید، پر می کند و حسابی به خودش شکل و شباهتی جدید می دهد.
به مدت سه ماه باز هم این درخت فقط و فقط رشد می کند و رشد می کند و تمام سعیش معرفی و نمایش خودش به طبیعت است و اصلا به فکر دادن محصول و نتیجه نیست. آنچه راضی اش می کند بودن در مسیر و سعی در بیشتر سبز شدن یا بیشتر دیده شدن دارد.
تا اینکه، زمان دادن محصولش همزمان با آمدن فصل تابستان فرا می رسد و درخت با آمدن فصل تابستان تمام تلاش های یکساله اش را تبدیل به میوه هایی می کند که حاصل و نتیجه یک سال تلاش و تغییر است و در مدت زمان خیلی کوتاهی او ثمره اش را به طبیعت ارائه می دهد و بعد از اینکه میوه یا حاصلش را به طبیعت تقدیم کرد، باز هم فصل پاییز و همان اتفاقات قبل آغاز می شود.
این چرخه برای درخت تا زمانی که او عمرش بر این دنیا باشد ادامه دارد و او هر بار و در هر فصل از زندگی اش تصمیم جدید می گیرد و آن تصمیم جدید چیز عجیب و غریب و بزرگی نیست، بلکه تصمیم می گیرد فقط کمی نسبت به فصل قبل زندگی اش یا فصل های قبلی زندگی اش بهتر و باکیفیت تر زندگی کند.
درخت با همین تصمییم ها و تغییرات بسیار کوچک، اما به صورت متوالی هر سال از سال قبلش کمی بهتر، یزرگ تر و پرثمرتر می شود. و در سال های بعد وقتی به آن درخت چند سال پیش نگاه می کنی، باورت نمی شود که این درخت همان درخت کوچولوی چند سال پیش باشد، با این همه هیکل، قدرت، سایه و نتیجه!
اگر این روند رشد درخت را کمی بیشتر و عمیق تر فکر کنید متوجه می شوید که ما هم بعنوان انسان از همین قاعده استفاده می کنیم. متوجه می شویم که هیچ کار بزرگی، یک شبه بزرگ نشده است، هیچ آدم بزرگی یک شبه بزرگ نشده است، هیچ ثمره و نتیجه ای یک شبه بوجود نیامده است و همه ی آنچه از نظر ما خیلی بزرگ است، از کم شروع شده است.
انسان هم با تصمیم به تغییرهای کوچک و عمل کردن به آن تصمیم ها می تواند بصورت متوالی با تغییرات کوچک کوچک به انسان بهتر، داناتر، آگاه تر، بزرگ ترو ثروتمندتری تبدیل شود.
فصل های زندگی برای انسان نیز صدق می کند و طبیعت و نظم آن طوری طراحی شده اند که ما به همین فصل ها در زندگی شخصی مان نیاز داشته باشیم و اگر بخواهیم قوانین طبیعت را زیر پا بگذاریم طبیعت این اجازه را به ما نمی دهد.
در زندگی انسان هم فصل هایی وجود دارد که می توان یکی از انها را فصل پاییز زندگی نامید و انسان برای رفتن به سطح بعد زندگی نیاز دارد آدم های قبل زندگی اش را رها کند و دورش را خلوت کند تا کمی وزنش سبک تر شود و بتواند بهتر نفس بکشد، بهتر فکر کند و بیشتر رشد کند.
در فصل بعد از پاییز زندگی، انسان گرایش پیدا می کند به تنهایی و سکوت و دلش سکوت و تنهایی و خلوتی را طلب می کند و احساسش دائما در طلب تنهایی است و او را به سمت تنهایی علاقمند می کند، بدون آنکه اراده او در کار باشد.
اگر انسان به این علاقه و کشش و این احساسی که از درونش می جوشد عمل کند باید خودش را به مدت کوتاهی در غار تنهایی بگذارد. هم استراحت کند و هم در کنار آن کمی فکر تعمق به آنچه در فصل های قبلی بر او گذشته است و آنچه در فصل بعد زندگی خواستار تغییر در ان است، بکند.
اگرانسان این فرصت را به خودش داد و از آن خوب استفاده کرد قطعا در پس از تنهایی، یعنی در شروع فصل بهار زندگی، دوباره با نیرو و پتانسیل جدید و با انگیزه و شوق سوزان تری به استقبال فصل بهار زندگی اش می رود و فقط و فقط به فکر مفید بودن و کمک کردن و رشد کردن است بدون آنکه به نتیجه آن کاری داشته باشد.
اگر انسان فصل بهار زندگی اش را به خوبی تلاش و رشد کند دوباره آدم های جدیدی وارد زندگی اش می شوند که نقش شان کمک کردن به او، در این فصل از زندگی هست و با عشق تمام به او کمک می کنند و او را به آنچه در آن فصل از زندگی خواهانش است می رسانند.
اما یادمان باشد با الهامی که از طبیعت می گیریم، قرار نیست همین آدم های نازنینی که در این فصل از زندگیِ ما با عشق به ما کمک می کنند در فصل های بعدی زندگی نیز با ما باشند. به احتمال خیلی زیاد اگر ما هم مثل همان درخت دائما در حال تغییر و رشد در زندگی باشیم، در هر فصل از زندگی آدم های زندگی مان دوباره تغییر می کنند.
البته در برخی موارد افرادی در فصل های بعدی زندگی نیز با ما هستند و آنها کسانی هستند که در کنار ما به همان مقدار تغییر ایجاد کرده اند و به همان مقدار رشد کرده اند، در غیر اینصورت، بصورت طبیعی در فصل بعدی زندگی ما افراد قبلی را از دست خواهیم داد.
حال با الهامی که از طبیعت می گیریم متوجه می شویم که عجله و شتاب کردن برای زود به نتیجه رسیدن، خلاف طبیعت است. به این نتیجه می رسیم که تصمیمات و تغییرات در هر فصل از زندگی فقط کمی از قبل بهتر شدن است نه خیلی زیاد!
به این نتیجه می رسیم که آدم های زندگی مان را به زور نخواهیم در کنار خودمان نگه داریم، چون این خلاف ذات طبیعت است و طبیعت این اجازه را به ما نمی دهد مگر ما از رشد کردن و پیشرفت کردن وسبز شدمان صرف نظر کنیم و قربانی وابستگی و دلبستگی و حفظ دوستان و افراد زندگی مان بشویم.
به این نتیجه می رسیم که قرار نیست همیشه زمان زندگی مان بهار باشد یا همیشه تابستان و پر از میوه باشد. گاهی زندگی زمستان هم دارد که باید فقط استراحت کرد و دست از تلاش برداشت و به غار تنهایی رفت.
همیشه هم نمی توان فصل پاییز را زندگی کرد و هر کسی وارد زندگی ات می شود او را از خودت دور کرد یا حتی نمی شود همیشه وقت فصل بهار را زندگی کرد و فقط و فقط آدم جمع کرد و فریاد زد و هیچ نتیجه ای نداشت یا مثلا همیشه خودت رو وقف بقیه کنی و به خودت هیچ توجهی نداشته باشی.
زندگی انسان نیز به تمام این فصل ها نیاز دارد، اما ماندن در یک فصل بصورت متوالی خطاست. چون وقتی درفصلی از زندگی گیر می کنیم، لابد باید تغییری ایجاد کنیم تا وارد فصل بعدی زندگی یا سطح بعدی آن بشویم و اگر این تغییر را ایجاد نکنیم برای همیشه در همان فصل خواهیم ماند و این یکنواختی واقعا رنج آور خواهد بود.
آنچه ما را به آرامش بیشتر می رساند بودن و ماندن در طبیعت خودمان است و چنانچه برای رضایت کسی، یا چیزی، یا غفلت کردن، یا ترسیدن، از بودنِ در طبیعت خودمان خارج شویم، ما از جایی و چیزی که باید باشیم خارج می شویم و این عمل باعث رنجش و ناآرامی مان می شود.
شاد باشید
کسی که بر ذهنش تسلط پیدا کند بالاترین میزان قدرت را دارد.
پیشنهاد ما به شما : گوش کردن به فایل رایگان در حال بهبودی- قسمت چهارم
برای این آیتم یک نظر بنویسید
برای ثبت دیدگاه، باید وارد شده باشید.