چطور از الهامات خداوند استفاده کنیم که راحت تر زندگی کنیم؟
چقدر خوب می شود اگر آنچه انتظار از خدای مان داریم و دوست داریم او برای مان همان شود، مثل بخشندگی، مهربانی، عشق دادن، مفید و موثر بودن، شاد بودن، کمک کردن و … را ما هم در خودمان ایجاد می کردیم تا ما هم شبیه خداوند شویم. در این صورت چه احساس خوبی هم برای خودمان و هم برای اطرافیان مان ایجاد می کردیم.
استاد در اینجا با مثالی که می آورند وجود خداوند را به صورت شبیه سازی شده توضیح می دهند.
یک دریا را تصور کنید که بی نهایت آب دارد، این آب دریا بر هر دردی درمان است، هر مشکلی را حل می کند، هر خواسته ای را اجابت می کند، هر چیزی که از او بخواهی، نه نمی گوید، جای همه چیز را در زندگی برایت پر می کند.
آب این دریا را به شکل یک شربت بسیار خوشمزه و جادویی تصور کنید که هر مسئله ای رو حل می کند. شربتی که می تواند شما را ثروتمند کند، یک رابطه یِ عالی به شما بدهد، عشق را در شما جاری کند، می تواند کاری کند که همیشه شاد باشید، همیشه پر از عشق باشید، همیشه با خودتان در صلح باشید و وقتی با خودتان در صلح هستید، با دیگران هم در صلح و آرامش قرار می گیرید.
بهترین صفاتی که وجود دارد و به شما احساس خوب می دهد، به شما امید و انگیزه می دهد، به شما نشاط و شادی می دهد مثل: صلح، دوستی، عشق، محبت، بخشش، کمک کردن به دیگران، رقص، شادی، نیایش و… را به این دریا و به این آب دریا بدهید.
حال فرض کنید روزی که متولد شدید یک پیمانه از این شربت خوشمزه و جادویی را به شما داده اند که تا آخرِ زندگی با شما باشد و هر آنچه صفات نیک در آن دریا بوده است در این پیمانه شربت نیز هست و هر آنچه عظمت، بزرگی، توانایی و قدرت در آن آب دریا بوده است در این پیمانه جادویی نیز هست و کاملا در خدمت شماست تا به شما در هر لحظه از زندگی کمک کند.
این پیمانه شربت همان قلب شماست، همان روح شماست، همان شهود شماست، همان قدرت الهام شماست که مثل یک راهنمای بدون خطا در تمام طول زندگی با شما می ماند و یاور شماست.
پس آن چیزهایی که از خداوند انتظار داریم مثل مهربانی، بخشندگی، قدرت، توانایی و هر چیزی که او را شایسته خدایی می کند، یک نسخه از آن زمانی که ما متولد شده ایم با ما به این دنیا آمده است. این پیمانه ای است که هر چه از آن برداشت کنیم تمام نمی شود و همیشه به دریای اصلی وصل است.
پس ما زمانی که متولد می شویم یک چیزی شبیه به خداوند را با تمام کارایی های خداوند با خود داریم. این پیمانه شربت همان روح ماست، روحی که از خداوند در ما دمیده شده و چیزیست از جنس خودش با همه ی توانایی و قدرتش.
حال چطور می شود که این انسان با وجود این همه صفات خوب و با داشتن چنین گوهر ارزشمندی، با داشتن چنین قدرتی در نقطه ی مقابل این صفات ارزشمند قرار می گیرد و از مسیر الهی فاصله می گیرد؟
مثلا خدا سلامتی است، ما نقطه ی مقابل آن یعنی بیماری قرار می گیریم. خدا ثروت و نعمت است، ولی ما فقر و تنگدستی را تجربه می کنیم. خدا عشق است، اما ما تنفر را تجربه می کنیم. خدا بخشنده ی بی قید و شرط است، ولی ما به گیرنده ی مطلق تبدیل می شویم؟
با این که هزاران بار از طریق این پیمانه شیرین و جادویی در زندگی مان شاهد معجزه بوده ایم، شاهد نجات یافتن بوده ایم، شاهد در امان بودن بوده ایم، شاهد سلامتی بوده ایم، باز هم به این پیمانه شربت اعتماد نمی کنیم! کمی که فکر کنیم می بینیم این پیمانه هزاران بار به طرق مختلف به ما اعلان حضور کرده تا او را بیشتر بشناسیم یا به او بیشتر ایمان بیاوریم ولی …
چی میشود که ما در بیشتر مواقع ناامیدیم، همیشه ناآرامیم، همیشه بدبینیم یا در تنفر، خشم، انتقام، شکایت، بیماری و فقر قرار می گیریم؟ چرا این اتفاقات برای ما افتاده است؟
چی میشود که ما نمی تونیم از این نعمت بی نهایت استفاده کنیم و زندگی سراسر عشق را تجربه کنیم؟
در طبیعت آنچه واقعیت دارد ثروت، سلامتی، عشق، شادی، و تمام چیزهایی است که به انسان حس خوب می دهند، و آنچه ما خلاف طبیعت دریافت می کنیم غیر واقعی است، بیماری، تنفر، خشم، کینه، حسادت و تمام چیزهایی که حسِ بد تولید می کنند و هر چیزی خلافِ روحیات خداوند است غیر طبیعی و غیرواقعی هستند.
زمانی که انسان بتواند با طبیعتش هماهنگ شود، با اصل خودش هماهنگ شود و خودش را زندگی کند، عشق در وجودش جاری می شود و به روحیات خداوند شبیه تر یا نزدیک تر می شود.
وقتی به صفات خداوندی شبیه تر می شویم آرامش بیشتری را تجربه می کنیم، آرامش در کلام، رفتار یا حتی چهره ی ما دیده می شود، و بر عکس آن هم وقتی نفرت پراکنی می کنیم تنفر ما در زندگی و وجودمان مشهود می شود.
زمانی که ما متولد می شویم همان زمانیست که ما با روح پاک مان یا همان پیمانه شربت وارد این دنیا می شویم که می گویند بچه ِمعصوم است، یعنی نه چیزی را بد می داند و نه خوب، نه چیزی را زشت می داند و نه زیبا، نه ترس می شناسد و نه محدودیت.
چون آن بچه هنوز برنامه ریزی ذهنی نشده است. چون هنوز قدرت تعقل و تفکر و تصمیم گیری او فعال نشده است. او پاکِ پاک است، درست عین خدا!
بعد از کمی رشد، وقتی وارد جامعه شدیم به تدریج چیزهایی می بینیم، می شنویم، می گوئیم یا به آن فکر می کنیم که از جنس خدا نیستند و ما در اثر ناآگاهی آن حرف های نادرست را گوش می کنیم، بعضا می پذیریم و آن را باور می کنیم و رفته رفته ما از اصل وجودی مان یا همان خداگونه بودن مان فاصله می گیریم.
ما خداوند را آن گونه یاد می گیریم که کسی یا چیزی است که در انتظار خطا کردن یا مچ گیری ما در اثر گناه است و برای تمام مچ گیری ها هم تنبیه هایی بسیار سخت در نظر گرفته است، همچنین در مقابل این خدای کنترلچی، شیطانی را می شناسیم که تمام قصد و نیتش منحرف کردن ما از مسیر خدا است و او درست نقطه مقابل خداست و این دو همیشه با هم بر سر قدرت جنگ دارند.
حال آنکه اصلا این حرف ها واقعیت ندارند، این ها تعریف یک خدای بی نهایت بخشنده و مهربان نمی توانند باشند. (بسم الله الرحمن الرحیم). پیشنهاد می کنیم فایل خداوند چیست یا کیست را در سایت گوش کنید.
اگر کوتاه و مفید بخواهیم در یک جمله اینجا بیان کنیم، شیطان همان مغز برنامه ریزی شده ما یا همان نفس ماست و خدا همان قلب مان، و این جدال بین شیطان و خدا همان جدال بین عقل و منطق ما با ندای درون مان است!!!
ذهن ابزاری است برای فکرهای مفید در رابطه با شناخت خداوند، آگاهی، و چیزهایی که به رشد ما و جهان کمک می کند، ولی ما شاید درست و صحیح از آن استفاده نکردیم.
برای مثال اگر من یک فرد مسمان هستم و کتاب قرآن را پذیرفته ام باید وقتی آیه های آن را می خوانم بر روی آن آیه ها ساعت ها فکر کنم و بارها و بارها معانی قرآن را در کنار هم قرار دهم تا بتوانم به عمق آن کتاب و پیامی که دارد پی ببرم، نه اینکه آن را سطحی بخوانم یا اصلا نخوانده در موردش صحبت کنم!
وقتی ما ساعت ها بر روی یک موضوعی متمرکز می شویم و خواستار گرفتن پاسخی هستیم، سیستم هوشمند جهان هستی از طریقی جواب ما را می دهد یا همان نیروی دورنی ما به ما الهام می کند که پاسخ سوال ما چیست، و این در صورتی اتفاق می افتد که ما از افکار یا عقاید دیگران پیروی نکنیم.
هر وقت خواستار چیزی شده ایم که آن را بفهمیم خدا از هر طریقی آن را به ما می فهماند. خواستار گرفتن تصمیمی شده ایم خداوند آنرا از طریق قلب مان یه ما می فهماند. ولی مسئله اینجاست که ما باید کارها و مسائل مان را به او یعنی خدا واگذار کنیم و ایمان داشته باشیم که پاسخ مان را خواهد داد.
خداوند از طریق الهام، از طریق خواب، از طریق شنیدن از زبان کسی یا دیدن صحنه ای یا هزار راه دیگر با ما صحبت می کند و پیامش را به ما می رساند فقط هوشیاری نیاز است که آن را بفهمیم.
حتی از طریق یک جایی که متوجه نمی شویم کجاست و تعریفی برایش نیست پاسخ سوالات مان را دریافت می کنیم. مهم این است که سوالات درست بپرسیم، سوالاتی در جهت رسیدن به آگاهی و شناخت و از جنس خودِ خدا که صلح، دوستی و عشق هدف آن سوالات باشد، نه از جنس کنکاش در زندگی دیگران!
دشمنی، غیبت، دروغ، بیماری، فقر و هر چیزی به عنوان ناراحتی و مشکلات، این ها تعلق به خداوند ندارند و از دسته صفات خداوند نیستند و سوال کردن در مورد آن ها پاسخ هایی که جنس آن شر است را برای ما آشکار می کند.
عقل انسان همیشه ظاهر را می بیند و از روی آن حرف می زند ولی قلب انسان از درون انسان که همان ندای خداست سخن می گوید . پس وقتی ما خدا را داریم به هیچ کس دیگری نیاز نداریم و هر چه بخواهیم همان خدا برای مان فراهم می کند.
وقتی ما خواسته ها ی مان را از کسی غیر از خدا می خواهیم، وقتی ما دنبال روِ کسی جز خدا هستیم و روی همه نیرویی به جز خدا حساب می کنیم به احتمال زیاد زمین می خوریم به این دلیل که این کار به معنای شرک است.
یعنی ما دنبال شرک میرویم، برای خدا شریک پیدا می کنیم، تکیه کردن به هر نیرویی به جز نیروی خداوندی، شرک به حساب می آید و کسی که برای خداوند شریک پیدا میکند مشرک می شود.
حال بیاییم و ببینیم در زندگی چقدر شریک برای خداوند پیدا کردیم. هر کسی که ما فقط او را حلال مشکلات می دانیم یا هر کسی که بقیه می گویند فقط این فرد میتواند کارت را انجام دهد، تنها چاره کار فقط فلانی است، فقط باید پارتی و آشنا داشته باشی و … ، همه و همه شرک است.
وقتی مسئله ای داریم قبل از آنکه از خدا بخواهیم که کمک مان کند به هر کسی یا چیزی که برای کمک دریافت کردن متوسل می شویم در تعریف طبیعت آن متوسل شدن به معنای شریک قائل شدن برای خداست.
همه ی (دکترها، دعا نویس ها، آدم های پولدار، آدم های معروف و سرشناس و … که ما سعی در چسباندن خودمان به آن ها داریم و خواسته های مان را از آن ها انتظار داریم را میرویم و در نهایت بعد از صدها بار ضربه و شکست و ناامیدی، در نهایت حل آن مسئله را از خدا می خواهیم. پس چرا از ابتدا این کار را نمی کنیم، احتمالا چون ایمان مان سست است.
ببینم به چه کسانی دل بستیه ایم؟! چه کسانی را تکیه گاه خودمان می دانیم و به چه کسی تکیه کرده ایم؟ احتمالا بعد از، از بین رفتن آن تکیه گاه ما هم از بین خواهیم رفت. اما اگر به خدا تکیه کنیم و همه چیز را از او بخواهیم او هرگز نه خلف وعده می کند و نه از بین می رود.
خداوند همیشه و در همه حال در وجود من و شما هست و هر لحظه ای که صدایش می کنیم به ما پاسخ می دهد و کارش به انجام رساندن خواسته های ماست، ولی کی؟
زمانی که ذهن ما و ذهن دیگران را وارد بازی نکنیم، روی قدرت بقیه حساب نکنیم و تنها و تنها از او بخواهیم، درست مثل حیوانات، که عقل ندارند ولی در کمال آرامش در حال زندگی هستند و از سر و کله هم بالا نمی روند، دنبال پارتی و غیره هم نمی گردند. ولی ما انسان ها، خدایی دردرون مان حمل می کنیم، اما در بیرون دنبال آن می گردیم.
پس چه کسی و چه زمانی می تواند الهام دریافت کند؟ کسی که در اسارت مغزش نباشد و زمانی که رها باشد و در سکون بماند می تواند ندای درونش را بفهمد یا بشنود.
شاد باشید
برای این آیتم یک نظر بنویسید
برای ثبت دیدگاه، باید وارد شده باشید.