ویروس ذهنی خطرناک ترین ویروس دنیاست
چرا می گوییم ویروس ذهنی خطرناک ترین ویروس دنیاست؟ در ادامه با ما همراه باشید تا این موضوع را با هم بررسی کنیم.
اگر یادتان باشد در زمان ویروس کرونا یک ترس و وحشتی در بین مردم افتاده بود که هیچ کس حتی حاضر به دیدن عزیزترین شخص زندگی اش نبود و برای نجات خودش آنها را تنها می گذاشت.
وقتی پای جان آدمی در میان است معلوم می شود که هر کس جان خودش برایش اهمیت بیشتری دارد. کسانی که عاشقانه دوست شان داریم مثل: مادر، پدر، یار زندگی و حتی فرزند، که در حالت عادی به آن ها می گفتیم: “اگر تو نباشی من می میرم و بدون تو نمی توانم نفس بکشم”، در زمان شیوع ویروس کرونا رفتارمان با آن ها جور دیگری شد.
وقتی پای پدیده ای مانند ویروس کرونا به میان آمد، متوجه شدیم که موضوع کاملا برعکس است و تمام کسانی که جان مان را برای شان می دادیم و در واقع جان بر کف شان بودیم، در این موقعیت خطرناک با آن ها منع رفت و آمد و به اصطلاح قرنطینه کردیم. چون در اینجا متوجه شدیم جان خودمان از همه کس عزیزتر است و اولین عشق زندگی مان خودمان هستیم.
درست است تمام کسانی که در بالا گفته شد عزیز و عشق ما هستند، اما وقتی موضوع حیاتی و جان آدمی در میان است و در معرض خطر مرگ قرار می گیرد، تازه متوجه می شود که نفر اول زندگی اش، خودش است و بس!
دردوران ویروس کرونا اگر یک عزیزی از افراد خانواده آلوده به ویروس می شد ما نه تنها نمی خواستیم به او نزدیک شویم، بلکه از او فرار هم می کردیم و آگاهانه او را به قرنطینه می بردیم، چرا؟! چون این ترس در وجودمان افتاده بود که ما هم شاید آلوده بشویم و نگران از دست دادن جان مان بودیم.
بر عکسش هم اتفاق افتاده که مثلا ما آلوده به ویروس کرونا شدیم و خودمان را قرنطینه کردیم به این دلیل که نمی خواستیم عزیزان ما یا دیگران آلوده شوند، طوری بود که همه همدیگر را درک می کردیم و سطح توقع ما پایین بود. ما می دانستیم که اگر آلوده به ویروس شویم چقدر می تواند برای بقیه خطرناک باشد، بنابراین حتی از عزیزترین افراد زندگی مان می گذشتیم.
یعنی ویروس کرونا به ما این درس را داد که:
- اولین فرد زندگی مان خودمان هستیم و بقیه افراد بعد از ما برای ما عزیز هستند.
- ما به این آگاهی رسیدیم که در این دنیا می شود نیروهای قدرتمند و خطرناکی در کنار ما باشند، که ما حتی قادر به دیدن و یا فرار کردن از دست آن ها نیستیم.
- ما متوجه شدیم که در این جهان مادی همه ی ما با هم، در روح مشترک و در جسم کاملا بیگانه هستیم، یعنی نه متعلق به کسی هستیم و نه کسی متعلق به ماست. نه ما صاحب و مالک کسی هستیم و نه بالعکس. همه تنها و تک به این دنیا آمده ایم و تنها و تک هم از دنیا می رویم و در همه ی موارد برای حفظ امنیتِ بقیه و حتی خودمان دست مان از چاره کوتاه است.
چون در اطراف ما نیروهای قدرتمندی وجود دارند که می توانند هم ما را حمایت و هم ما را نابود کنند، بدون آنکه کنترلی دست ما باشد.
حال داستان از این قرار است که یک ذهن و فکر بیمار هزاران بار خطرناک تر از ویروس کروناست. به این دلیل که جزو نادیدنی هاست و بسیار هم قدرتمند. ویروس ذهنی مثل ویروس کرونا نیست که در مدت زمان کوتاهی جان آدمی را بگیرد یا از جسم او خارج شود، بلکه ذره ذره و به تدریج، تمام عمر آدمی را تبدیل به هر روز مردن می کند.
یعنی کسانی که ویروس ذهنی دارند به نوعی مرده ای متحرک هستند و زندگی نمی کنند، آن ها فقط و فقط زنده اند و اصلا نمی دانند طعم شیرین زندگی واقعی چیست. به این دلیل که ذهن آن ها با چیزهایی از جنس مرگ، نابودی، ناامیدی، غم، ناله، نفرین و باور نادرست و در کل از جنس بدبختی پر شده است.
ذهن آن ها خالی از محتوایی از جنس امید، از جنس ایمان، از جنس شادی و سلامتی و از جنس خوشبختی است. چرا؟ به این دلیل که بیشترین ورودی های ذهن آن ها از نوع بدبختیست و ذهنیت بدبختی همان ویروس خطرناکی است که اگر در ذهن کسی فرو رود او را تا ابد بدبخت خواهد کرد و او هرگز رنگ خوشبختی را نخواهد دید.
وقتی دریچه ی ذهن را باز می گذاریم تا افکار هر کسی با هر نوع ذهنیتی وارد ذهن مان شود و ما گوش جان می دهیم به حرف های مسموم کننده دیگران که از جنس ناآرامی، ترس، نگرانی، وحشت و بیماری با ما سخن می گویند، آن حرف ها در ذهن ما به مانند همان ویروس عمل می کنند و بر روی زندگی ما تاثیرشان را می گذارند.
وقتی اجازه می دهیم حتی یک حرف ناراحت کننده یا ترسناک را بشنویم، این حرف برای همیشه در ذهن ما ثبت و ضبط می شود و هرگز راه خروجی ندارد که از ذهن مان خارج شود و تا ابد ما این حرف را با خود حمل می کنیم و همیشه از به یاد آوردن این حرف ناراحت کننده تاثیر بد می گیریم.
حال وقتی این رفتار به دفعات زیاد تکرار شود و ما هر روز از این حرف های ناامیدکننده و ناراحت کننده وارد ذهن مان کنیم، مغز ما پرمی شود از آشغال های ذهنی و باورهای مسموم کننده دیگران، و زندگی ای را تجربه می کنیم شبیه به آنچه در ذهن مان جای داده ایم. یعنی وارد کردن ذهنیت آشغال دیگران به ذهن مان، می تواند زندگی ما را تبدیل به یک زندگی آشغال کند. زندگی ای که نه روی آرامش را می بیند، نه سلامتی دارد و نه احساس خوشبختی!
اگر در سال های قبل، ما را از چیزی ترسانده اند، آن ترس ها همچنان تا پایان عمر با ما هستند و هر روزه آثار بدسان را در زندگی مان می بینیم.
ذهن ابزاریست بسیار دقیق و قدرتمند برای رسیدن ما به آنچه می خواهیم، همچنین ابزاریست بسیار دقیق و قدرتمند برای نرسیدن به آنچه می خواهیم!
ذهن هم اسباب رسیدن می شود و هم اسباب نرسیدن. هم اسباب سلامتی می شود و هم اسباب بیماری، هم اسباب ثروت می شود و هم اسباب فقر، هم اسباب عشق می شود و هم اسباب نفرت و وقتی چگونگی استفاده از آن را بلد باشیم می توانیم با این ابزار قدرتمند یک زندگی بهشتی را تجربه کنیم و اگر هم چگونگی استفاده از آن را بلد نباشیم می توانیم جهنمی برای خودمان بسازیم که نمونه اش را هیچ کسی ندیده باشد.
اگر ما نحوۀ استفاده ی صحیح از ذهن را یاد نگیریم، این ذهن می تواند ما را به سمت نابودی و بیماری و بدبختی هدایت کند. مخصوصا اینکه اجازه می دهیم کنترل این ابزار قدرتمند را دیگران به عهده بگیرند. یعنی وقتی ما دریچه ذهن مان را بر روی حرف های هر کسی باز بگذاریم آن ها آنچه باور نادرست و ناصحیح دارند را در ذهن ما فرو می کنند و ما را آلوده به همان ویروس ذهنی خودشان می کنند که در نهایت زندگی ما تاریک و تلخ می شود.
به همین دلیل خیلی از ماها سالهاست که در زندگی سردرگم و گیج شده ایم و فکرمان کار نمی کند، خوب را از بد تشخیص نمی دهیم، ذهن مان دیگر تحت فرمان مان نیست، چون فرمان را به دست دیگران داده ایم.
وقتی آگاهانه یا ناآگاهانه کسی بتواند حرفی را از جنس امید یا از جنس ناامیدی در ذهن شما وارد کند او می تواند شما را کنترل کند. یعنی اگر حرفش ناامیدکننده بوده است شما از آن پس ناامید زندگی می کنید و اگر هم امید وارکننده بوده است شما از آن پس امیدوار زندگی می کنید، این یعنی کنترل زندگی شما از دریچه ذهن تان توسط فرد دیگری اتفاق افتاده است.
حال چه خوب است که آگاهانه دریچه ذهن تان را بر روی کسانی که به شما عشق و انگیزه می دهند باز بگذارید و بر روی کسانی که شما را ویروسی و آلوده می کنند و در دل تان یا ذهن تان ترس می گذارند آن را ببندید.
وقتی اجازه می دهیم افراد بدبین، شکاک، بد دهن، غرغرو و ناسپاس ذهن ما را از ویروس های ذهنی خودشان پر کنند و در ما ترس و نگرانی ایجاد کنند، وجه اصلی زندگی ما می شود ناراحتی، ناسپاسی، شکایت، بدبینی و همان چیزهایی که شنیده بودیم و این نوع زندگی رنگ آرامش را نخواهد دهید، رنگ سلامتی را نخواهد دید، خوشبختی را تجربه نخواهد کرد.
ذهن ما مرکز فرماندهی جسم و کل زندگی ماست، حال ببینید که اگر اختیار این مرکز را به افراد بدبین بدهید و آن ها این مرکز را آلوده به ویروس ذهنی شان کنند، زندگی ما چقدر دردناک خواهد شد؟ اگر فرمان زندگی را به یک فرد ناشی بدهیم او ما را به دره خواهد برد.
انسان آگاه دریچه ذهن را به روی تمام این ویروس های ذهن می بندد و اجازۀ ورود هر حرفی را به ذهنش نمی دهد، پای صحبت هر کسی نمی نشیند، دایرۀ دوستانش مثبت و مشخص است و موضوع صحبت ها و گفتگوهای آن ها از جنس عشق و سلامتی و شادی و ثروت وآرامش و خوشبختی است. او فرمان زندگی اش را آگاهانه به دست می گیرد.
با فراگیری مدیریت ذهن و بستن ورودی های منفی و دوری از اخبار منفی، آرامش و شادی را آرام آرام به زندگی مان راه می دهیم و این همان خوشبختی است که همه به دنبال آن هستیم.
حال به این نتیجه می رسیم که ویروس کرونا اصلا چیز خطرناکی نبود چون اگر می آمد دو روز الی یک هفته تکلیف مان را مشخص می کرد، یا ما تسلیم او می شدیم و یا او تسلیم ما!
اما ویروس های ذهنی بسیار خطرناک ترند. آرام و آهسته در ما رخنه می کنند، آرام و آهسته بر زندگی ما تاثیر می گذارند، آرام و آهسته ما را زجر می دهند، آرام و نامحسوس ما را بیمار می کنند، طوری ما را آماده می کنند که در چهل سالگی تمام امید و شور و شوق و هیجان زندگی را از ما گرفته و احساس پیری و مرگ به ما می دهند و ما را نرم نرم می کشند.
خیلی از کسانی که ما فکر می کردیم عاشقانه ما را دوست دارند، به آن ها احترام ویژه می گذاشتیم، روی حرف آن ها حرف نمی زدیم و اعتقاد آن ها را منطقی می دانستیم و پذیرفته بودیم که قصدشان خیرخواهی و کمک به ما بوده است، خودشان نیز مبتلا به ویروس ذهنی شده بودند بی آنکه بفهمند و بی آنکه بدانند.
قصد آن ها ین بوده که ما را به راه درست هدایت کنند یا ما را به بهشت ببرند، اما آلودگی ذهنی آن ها نه خودشان را به بهشت برد و نه ما را، بلکه جهنمی را تجربه می کنیم که حتی به خواب شب مان هم نمی آمد
این ها همه تاثیرات همان ویروس های ذهنیست که از ویروس کرونا بسیارخطرناک ترند و تا زمانی که آن ها را از ذهن مان پاک نکنیم هر روز فشار را بر روی گلوی مان بیشتر می کنند و احساس خفگی بیشتری به ما دست می دهد.
راه حلش این است که این مسیر ورودی را ببندیم و برای همیشه از مشاوره گرفتن از افراد بدبین خداحافظی کنیم و ذهن مان را در راستای چیزهای خوب و زیبا قرار دهیم تا رفته رفته آثرات ویروس های ذهنی گذشته در ما از بین برود.
شاد باشید
برای این آیتم یک نظر بنویسید
برای ثبت دیدگاه، باید وارد شده باشید.