جسارت و شجاعت
جسارت و شجاعت و عدم ترس رو کسی به من یاد نداد، اولین باری که من جسارت رو تجربه کردم تا آنجایی که یادم می آید حدودا دوارده ساله بودم. البته مطمئنم قبل از اون هم کم و زیاد جاهایی جسور بوده ام ولی از آن چیزی یادم نمی آید.
وقتی که 12 سالم بود یک موتور سیکلت مینی یاماها در حد قد و قواره خودم خریده بودم. طبیعتا در آن زمان داشتن موتور، آن هم موتوری مثل موتور من، با اون سن و سال کم، بسیار غرورآفرین بود، چه بسا که من در روستا زندگی می کردم و آدم بزرگ ها هم کم و بیش وسیله نقلیه سواری، چه موتور و چه ماشین داشتند. این صحبت مال حدود 40 سال قبل است.
زمانی که من این موتور سیکلت رو داشتم، خیلی هم شیطون بودم و با اون موتور بیچاره بد رانندگی می کردم و چون موتورم کوچولو بود و خودم هم کوچولو بودم، توی هر سوراخ و سمبه ای که جا می گرفتم، می رفتم.
با این رفتارهایی که من با این موتور کوچولو داشتم همیشه وقت یک جایی از اون خراب بود یا لنگ می زد. از اون جایی که از بابام خیلی ترس داشتم و از این که موتورم رو ازم نگیره، خرابی ها رو بُروز نمی دادم و خودم مخفیانه اون رو باز می کردم و به هم می ریختم و به شکلی دوباره اون رو سر هم می کردم.
این ترس هایی که من از پدرم داشتم خیلی برای آن زمان من مفید بودند، چون جرات این که هر روز به بابایم بگویم باز هم موتورم خراب شده است رو نداشتم و می دانستم که اگر زیاد اون رو اذیت کنم موتورم را ازم می گیرد.
بنابراین در خیلی از مواقع وقتی به در و دیوار می کوبیدم و اینور و اونر موتور کج و کوله می شد، اون رو از پدرم مخفی می کردم و باید راهی پیدا می کردم که اون رو دوباره راه اندازی کنم.
همین امر باعث شد من دو یا سه روز در هفته در حال باز و بسته کردن بخش هایی از این موتور سیکلت باشم. بعضا این باز و بسته کردن ها اینقدر تکرار شده بود که من از کارمندان شرکت موتورسازی هم روان تر می توانستم آن را باز و بسته کنم.
اولین باری که هر قسمت جدید از موتور رو می خواستم باز کنم خیلی ترس داشتم، خیلی از آینده کاری که می خواستم واردش بشوم می ترسیدم، چون خیلی احتمال داشت که نتونم از عهده جم و جور کردن دوباره آن بر بیام و این خسارت زیادی از نظر مالی بهم وارد می کرد.
اما همه این ترس ها، درصد و شدتش از ترسیدن از بابا کمتر بود و ترجیحم این بود که این ترس های کمتر را امتحان کنم و مجبورا دست به آچار می شدم و شروع به باز کردن می کردم.
وقتی برای اولین بار قسمتی از موتور را باز می کردم مراحل باز کردنم را ردیفی و به ترتیب و با نظم کنار هم می چیدیم که زمان بستن آن بدانم هر پیچ و هر واشر و هر قطعه جایش کجاست و کجا باید بسته شود.
اما وقتی همین مسیر را برای بار دوم می خواستم انجام دهم، دیگر نه آن ترس های قبلی را داشتم و نه آن دقت در چیدن وسایل، که نکنه یوقت ندانم کدام قطعه یا کدام پیچ مال کجا هست. این روند وقتی به دفعات بیشتر تکرار می شد من در آن بخش از موتور حرفه ای تر می شدم و یجورایی استاد اون قسمت می شدم.
در سال های بعد دیگر جایی از موتور نبود که من حتی شده یک بار آن را باز نکرده باشم و این شد که من تمام ترس هایم از بابت باز و بسته کردن آن موتور ریخته شد و از طرفی کلی چیزها یاد گرفتم که اگر امتحان شان نمی کردم یا واردشان نمی شدم هرگز آن مهارت ها را کسب نمی کردم.
امروزه خیلی این جسور بودن های گذشته به من کمک کرده است که همان قوانین گذشته را در کارها و حرفه های امروزی نیز پیاده کنم و راه گذر از ترس ها همیشه برای من همین بوده است که فکر می کنم برای شما هم همین باشد.
اگر از انجام کاری که جدید است ترس دارید هیچ راهی به جز وارد شدن به آن کار را ندارید. هر چه این انجام دادن را به تعوبق بیندازید فقط خودتان را از کسب آن مهارت عقب انداخته اید. چون آخرالایام شما باید از این ترس عبور کنید و راهش هم وارد شدن به آن است.
شجاعت و جسارت در وارد شدن به کارهای جدید بخشی را آموختنی است و بخشی دیگر تجربی و عملی. یعنی منظورمان این است که شما با خواندن مطالب می توانید باور کنید، می توانید راه را یاد بگیرید، اما با وارد شدن به آن راه، نتیجه را عوض می کنید و انجام این بخش دوم جسارت می خواهد.
شما می توانید با خواندن مطالبی که در عمق آن جسارت و شجاعت نهفته است انرژی و انگیزه برای ورود به ترس های تان را پیدا کنید و با عمل کردن و وارد شدن به آن کار از آن ترس عبور کنید و یک برگ جدید از جسارت های تان را به کارنامه زندگی تان اضافه کنید.
همیشه برای انجام کارهایی که برای تان دشوار است و نیاز به شجاعت و جسارت دارد، از کم شروع کنید. نیازی نیست از همان ابتدای کار شما وارد یک مرحله ای از زندگی شوید یا وارد یک تجربه ای شوید که خیلی از نظر شرایط روحی و روانی با آن فاصله دارید.
اول بیایید از کارهای کوچک که خطر ریسک آن کمتر است و چنانچه از عهده انجام آن بر نیامدید زیان زیادی را به شما وارد نمی کند شروع کنید. وقتی این کارها را به خوبی انجام دادید و ترس های تان را در این درجه از بین بردید حالا درجه ریسک و خطر را کمی بالاتر ببرید و وارد ترس کمی بزرگ تر از مرحله قبل شوید.
با ادامه همین روند شما هر دفعه که کاری جدیدتر و بزرگ تر را انجام می دهید و از پس آن بر می آیید دیگر در این مرحله انجام کارها برای تان راحت و عادی می شوند. اکنون دوباره از عمد مرحله ای جدید برای خودتان انتخاب کنید که کمی از مرحله قبلی ترسش بیشتر است و شجاعت و جسارت بیشتری را می طلبد و وقتی این مرحله را به سلامت عبور کردید باز هم دوباره و دوباره همین کارها را بکنید.
روند رشد شما تا زمانی که زنده اید همیشه نیازمند شجاعت و جسارت است و هر کجا که استپ کردید و دیگر وارد کارهای جدیدتر نشدید، همانجا متوقف می شوید و دیگر از رشد و پیشرفت خبری نیست. اما اگر همیشه این روند را ادامه دهید، شما در چند سال بعد کارهایی را انجام می هید که بقیه از انجام آن عاجزند.
وقتی من در آن زمان این شجاعت های کوچک، اما در زمان خودش بسیار سخت و خطرناک را انجام دادم در بزرگ سالی توانستم مسائل بزرگ تری را حل نمایم که خیلی از دوستان من از حل آن یا روبرو شدن با آن ترس و وحشت دارند..
وقتی در سن 16 سالگی مدرسه رو ترک کردم، یکی دو سال شاگرد یک خیاطی شدم. در اون خیاطی می دیدم هر زمان چرخ خیاطی استادم خراب می شود او خیلی ساده با تنها یک پیچ گوشتی کمی با آن چرخ خیاطی ور میرود و در نهایت آن را درست می کند.
شاید در گذشته تصور من از چرخ خیاطی، یک دستگاه و سیستم بسیار پیچیده ای بود که باید سال ها دوره ببینی تا بتوانی آن را باز و بسته یا تعمیر کنی. اما با دیدن این صحنه ها در کنار استادم و تجربه هایی که از قبل خودم در مورد شجاعت و جسارت داشتم، توانستم روزی من هم با یک آچار پیچ گوشتی همین کار را بکنم و به سراغ اولین چرخ خیاطی بروم.
شاید برای اولین باری که می خواستم این کار را انجام دهم خیلی برایم سخت بوده است یا خیلی ترس داشته ام، اما همین که آن را انجام داده ام کلی تجربه کسب کرده ام و کلی هم اعتمادبنفسم بالا رفته است، چون کاری را انجام داده ام که بقیه از انجام دادن آن، یا فکر کردن به آن ترس دارند.
ادامه دادن به این جسارت ها و شجاعت ها در مورد چرخ خیاطی در سال های بعد، من رو بدون دوره دیدن، به یک استاد و متخصص چرخ خیاطی تبدیل کرد و تا سالها چرخ خیاطی های اطرافیان و آشنایان را در محل زندگی ام تعمییر می کردم و از انجام آن پول هم در می آوردم.
اگر خودتان را به چالش نکشید هرگز نمی توانید در زندگی حلَال مشکلات شوید. مشکل حل کردن و بزرگ شدن را شما درخواندن کتاب ها و مجلات نمی توانید یاد بگیرید.
کتاب ها و فیلم ها و آموزش ها راه را به شما نشان می دهند، چگونگی وارد شدن شما به آن راه ها را می گویند، اما شما باید در آن راه ها قدم بر دارید تا یک قدم به جلو رفته باشید.
تنها با خواندن، یادگیری و یا گفتن کاری انجام نمی پذیرد. شما عملا باید وارد تجربه ها شوید. هرچند در ابتدا ممکن است برای تان سخت باشد. برای ما و برای همه همین بوده است.
.
انجام صدها کار کوچکِ همین شکلی باعت تقویت قدرت، جسارت، شجاعت و توانمندتر شدن من و شما می شود. شما از همین پیشرفت های خیلی کوچک بصورت پیوسته به پیشرفت های خیلی بزرگ تر خواهید رسید.
انجام همین ریسک ها و شجاعت های کوچک، من رو به جایی برد که در سن ۲۷ سالگی جرات کردم به راحتی مغازه موتور سیکلت خودم رو با یک مغازه پوشاک فروشی، بدون کمترین فکری یا کمترین ترسی و بدون در نظر گرفتن جزئیات سود و زیان، چشم بسته کلید به کلید معامله کنم.
با اینکه من هیچ چیزی در مورد شغل پوشاک نمی دانستم، اما بدون کمترین ترسی حاصل تلاش 7 ساله ام که یک مغازه کیپ تا کیپ لوازم موتور سیکلت بود رو، با یک مغازه پوشاک بصورت نادیده معامله کردم که در دوره راه رسیدن به رویاها کامل آن را توضیح داده ام.
ولی به دلیل علاقه ام به این کار و همون جسارت های تکرار شده ذست به همچین کاری زدم
اگر می خواهید بدانید جسارت ها و شجاعت های کوچک و ناچیز زمان بچگی من، که گذشتن از یک اسباب بازی ناچیز یا خراب کردن و از بین بردن یک قطعه از موتور سیکلت بدون نگرانی بوده است، در سال های بعد من رو به چه شجاعت ها و قدرت هایی رساند است که شنیدنش شما را به وجد می آورد، دوره رسیدن به رویاها را گوش کنید.
البته که گوش کردن به دوره راه رسیدن به رویاها می تواند الهام بخش و انگیزه دهنده تک تک شماها باشد، اما باز هم اگر شما نتوانید در زمان روبرو شدن با مسائلی که نیاز به حل کردن دارند و حل آن ها مستلزم شجاعت و جسارت است، خوب ظاهر شوید و وارد ترس تان شوید، نتیجه ای عایدتان نمی شود.
خیلی از افراد حاضر نیستند در زندگی شان کمترین ریسکی بکنند. همیشه می خواهد با احتیاط قدم بردارند. تا از چیزی و کاری مطمئن نباشند دست به کار نمیشوند و همین حرکت های کوچکی که میتواند اون ها رو متمایز از بقیه کند رو انحام نمیدهند، بنابراین همیشه هم درجا می زنند.
مثلا افراد بارها مقداری پول می پردازند تا در مواردی مثل قرعه کشی برنده شوند که درصد برنده شدن شاید یک در میلیون باشد، ولی حاضر نیستند همین پول رو در کاری ریسک کنند که درصد برنده شدن شان بیشتر از 90 درصد است.
اگر اونها هم همین قدم های کوچک رو بر دارند، آرام آرام باعث می شود ریسک های بزرگ تری بکنند، جسورتر بشوند و در نهایت برنده بازی باشند. و هیچوقت نگاه شان به قرعه کشی و برنده شدن در آن نیست..
این یکی از قوانین جهان هستی است که اگر شما نتوانید از چیزهای کوچک تر بگذرید، نمی توانید به چیزهای بزرگ تر برسید. اگر چیزهای کوچکتر و بی ارزش تر را فدا نکنید نمی توانید صاحب چیزهای بزرگ تر و با ارزش تر بشوید.
شاد باشید
.
برای این آیتم یک نظر بنویسید
برای ثبت دیدگاه، باید وارد شده باشید.